به سوی حقیقت



واژه مازندران

مازندران و طبرستان هر دو نام استان مازندران هستند و اختلافی میان آن نیست. ابن ­اسفندیار واژه مازندران» را مرکّب از دو واژه موز» و اندورن» می­داند، که از حدّ گیلان» تا لار» و قصران» و جاجرم» کشیده شده است.

وی می ­افزاید: مازندران به حدّ مغرب و به معنای ناحیه درون کوه موز» است و کوه موز کوهی است که از حدّ گیلان تا لار و قصران و جاجرم و طبرستان امتداد دارد. سیدظهیرالدّین مرعشی و ملاشیخ علی گیلانی نیز همین معنا را از مازندران کرده ­اند.

نام مازندران در متون حتّی پیش از اسلام نیز یافت می­شود. همانطور که در شاهنامه فردوسی نیز نام مازندران به چشم می­خورد،[1] زیرا وی پس از رانده شدن از دربار محمود غزنوی، به مازندران سفر کرده است.

ظهیرالدّین فاریابی نیز در اشعار خود از مازندران نام برده است.[2]

واژه طبرستان

در ارائه مفهوم واژه طبرستان» قدیمی­ترین مأخذ، معجم­البلدان یاقوت است. وی این واژه را مرکّب از طبر» و استان» دانسته و گفته است: چون اهالی این منطقه با خود طبر(تبر، وسیله بریدن درخت) حمل می­کردند به این منطقه طبرستان گفته­ اند.[3]

ملّاشیخ علی گیلانی معتقد است که تبر» در گویش مازندران به معنای بید معلّق» است و چون در این ولایت بید معلّق» بسیار بوده، به آن تبرستان» گفته­ اند.[4]

عدّه­ای دیگر طبرستان را واژه­ای تغییر شکل­یافته از تپورستان» می­دانند. تپوری» یا تپیری» نام اقوام نخستین ساکن در قلمرو مازندران است که پیش از آریائی­ها در این مکان می­زیستند و پس از هجوم آنها، به نقاط کوهستانی پناه برده و به مرور محو شده­اند.

بر این اساس، مازندران به نام اقوام ساکن در این منطقه به تپورستان تغییر نام داده، سپس در لغت عرب به طبرستان تغییر شکل یافت. مؤیّد این نظر، وجود سکّه­های بازمانده از دوران ساسانی است که از تپورستان به دارالضّرب یاد و تأکید کرده که در این منطقه در دوران ساسانی سکّه، ضرب و نام تپورستان در آن درج می­ شده است.

نتیجه:

در پایان می­ توان به این نتیجه کلّی رسید که واژه­ های طبرستان و مازندران از نظر جغرافی­ نویسان و مورّخان این دوره، اغلب معنای مترادف را افاده کرده، از جهت وسعت جغرافیائی از آخرین سرحدّات شرقی گرگان تا سرحدّ دیلم در غرب را شامل می­شده است. با این حال، واژه طبرستان در متون پیش از اسلام و متون فارسی قرون نخست اسلامی کمتر به کار رفته است و کثرت استعمال آن در متون عربی بیشتر به رواج و شهرت آن دامن زده است.[5]



[1] - فردوسی، شاهنامه، ج1، ص238

[2] - ظهیرالدین فاریابی، دیوان اشعار، ص6

[3] - یاقوت حموی، ج4، ص13 و 14

[4] - ملاشیخ علی گیلانی، تاریخ مازندران، ص30

[5] - سیری در تاریخ تشیّع مازندران، یوسف اسماعیلی، شابک: 9-70-2636-964-978، چاپ اول 1387، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، صص 22 الی 25


 

داستان برگزیدگی قوم بنی­ اسرائیل از سوی خداوند، به صورت ­های مختلف در کتاب مقدس عنوان شده و به دلیل این برگزیدگی، سرزمینی نیز که حدود و ثغور آن متفاوت تفسیر شده، به آنان وعده داده شده است. آغاز این گزینش به پسران حضرت نوح باز می گردد. براساس قصه­ های کتاب مقدّس، نوح پس از نجات از طوفان، به باغداری و کشاورزی پرداخت و یک روز بعد از کار کردن، شراب نوشید و در خیمه خود عریان شد.

حام»، یکی از سه پسر نوح و پدر کنعان، چون این وضع را دید دو برادر دیگر خود سام» و یافث» را خبر کرد که آنها نیز عریانی پدر را ببینند، اما آن دو به عقب رفته و برهنگی پدر را می­ پوشانند. نوح هنگامی که از مستی به هوش می­آید و از نحوه رفتار پسرانش آگاه می­شود، می­ گوید: کنعان ملعون باد و برادران خود را بندۀ بندگان باشد و متبارک باد یهوه خدای سام و کنعان بنده او باشد و خدا یافث را وسعت دهد و در خیمه­ های سام ساکن شود و کنعان بنده او باشد.»[1]

بدین ترتیب سام» توسط خداوند برگزیده می­شود. او در سرزمین بابل ساکن می­شود و دختران و پسرانی از نسل او به دنیا می­آیند. از نسل او تارح» و از تارح، ابرام» پدید می­آیند. ابرام به شدت مورد توجه خداوند قرار می­گیرد و خداوند به او وعده می­دهد که امّتی عظیم از نسل او به وجود آید. خداوند همچنین به ابرام وعده می­دهد که نسل فرزندش اسماعیل را که از کنیزی به نام هاجر» به دنیا آمده است، برکت دهد. خداوند عهد خود را با ابرام، توسط به دنیا آمدن اسحاق از سارای عقیم و نازا استوار می­سازد و برکت می­دهد و بعد از آن به ابرام خطاب می­کند که نام تو از این پس ابراهیم» به معنای پدر امّت­ها است. بعد از آن امّت­های بسیار از ابراهیم پدید آمد.

خداوند نسل ابراهیم را زیاد می­کند و تمام سرزمین کنعان را به ابراهیم و نسل او به مالکیت ابدی می­دهد و  تأکید می­کند که این سرزمین از رود بزرگ تا رودخانه مصر را به نسل تو خواهم بخشید.»[2] یهودیان گاهی منظور از رودخانه مصر را رود نیل» و گاهی وادی العریش» در صحرای سینا تعبیر کرده­اند و رود بزرگ را نیز  رود فرات» که اور کلدانیان، محلّ تولد ابراهیم در نزدیکی آن است، دانسته­اند.

خداوند در برابر این وعده ­ها به ابراهیم، از او می­خواهد که او نیز به عهد و پیمانش با خداوند وفا کند به این صورت که به او دستور میدهد هر جنس نر و مذکّری از شما باید ختنه کند.[3] ابراهیم پس از این دستور، اسماعیل را که 13 سال داشت و خود را نیز که در 99 سالگی بود، ختنه کرد.

ابراهیم در سن 175 سالگی وفات کرد و پسرانش اسحاق و اسماعیل او را در صحرای عفرون دفن می­کنند. پس از وفات ابراهیم، خداوند بار دیگر اسحاق را برکت می­دهد و همسر نازایش رِفقَه» را باردار می­سازد. در رحم این زن، دو طفل با هم منازعه و مشاجره می­کنند و اسحاق راز این مطلب را از خداوند می­پرسد و خداوند (یهوه) به او می­گوید: دو امت در بطن تو هستند و دو قوم از رحم تو جدا می­شوند به طوری که قومی بر قوم دیگر تسلط خواهد یافت و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد کرد.»[4] بدین ترتیب رفقه دو فرزند پسر به دنیا می­آورد که یکی سرخ­رو و پشمالو است که او را عیسو» نام می­گذارند و دیگری یعقوب» که او را اسرائیل[5]» نیز می­نامند، زیرا او با خداوند مبارزه می­کند و به ران او آسیب می­رساند.

عیسو به دلیل اینکه صیادی ماهر و صحراگرد بود، مورد توجه اسحاق قرار می­گیرد و یعقوب که مردی ساده­دل و چادرنشین بود، در دل مادرش رفقه جای می­گیرد. هنگامی که مرگ اسحاق فرا می­رسد، اسحاق از عیسو می­خواهد که غذائی برایش تهیه کند تا او را برکت دهد، اما رفقه از یعقوب می­خواهد که پوست بزی را بر دست کشیده و خود را به جای عیسو به پدر نابینا معرفی کند تا برکت یابد. به این شکل اسحاق به جای عیسو، یعقوب یا اسرائیل را برکت می­دهد. از همین رو، یعقوب به معنای فریبکار نیز هست.

یعقوب، صاحب 12 فرزند پسر می­شود که به آنان اسباط دوازده­گانه اسرائیل می­گویند. این فرزندان در کنعان ساکن بوده­اند، اما پس از آنکه یوسف، فرزند مورد علاقه یعقوب به علت توطئه برادرانش در مصر به غلامی فروخته می­شود و در آنجا به موقعیت ی دست می­یابد، خاندان اسرائیل به دلیل بروز قحطی در کنعان به مصر عزیمت می­کنند و در آن سرزمین ساکن می­شوند. از آنجا که بنی­اسرائیل در سرزمین مصر قومی بیگانه بوده­اند، به تدریج به بردگی کشیده می­شوند و تحت ظلم و جور فرعونیان مصر درمی­آیند تا آنکه خداوند، موسی از نوادگان لاوی را برمی­گزیند تا قوم خود را نجات دهد.

موسی نیز به فرمان خداوند به نجات بنی­اسرائیل که 12 قبیله بوده­اند، قیام می­کند. این 12 قبیله، نوادگان 12 فرزند یعقوب(اسرائیل) بوده­اند که نامشان عبارت بود از: روبن، سیمون، لوی، یودا، ایساخار، زبولون، این 6 برادر از زن نخست یعقوب به نام له­آ» بودند. یوسف و بنیامین که از زن دیگر یعقوب به نام راحیل» خواهر له­آ» بودند، و نفتالی، دان، گاد و آشر نیز کنیززاده به شمار می­رفتند.

موسی پس از معجزات بسیاری نهایتاً موفق می­شود که بنی­اسرائیل را از ستم مصریان نجات داده و به سوی کنعان روانه کند، اما پیش از رسیدن به کنعان، به دلیل اینکه بنی­اسرائیل از فرمان خداوند سرمی­پیچند، بت­پرستی می­کنند و از سختی شرائط به شکوه و شکایت می­پردازند، خداوند آنان را به مدت 40 سال در صحرا سرگردان می­سازد. در این 40 سال خداوند به تدریج، شریعت و احکام خود را به موسی ابلاغ می­کند و آنچه دیانت یهود شمرده می­شود در این 40 سال تکوین می­یابد.

در پایان این چهاردهه، خداوند به موسی امر می­کند برای تصرف سرزمین کنعان که به ابراهیم و فرزندان او وعده داده شده بود، بنی­اسرائیل را بسیج کند. آیاتی که خداوند در آنها موسی را به تصرّف سرزمین موعود بنی­اسرائیل فرامی­خواند بسیار خشونت­آمیز و بی­رحمانه است. خداوند می­گوید: در این شهرها هیچ جانداری را زنده مگذار، بلکه همه اقوام یعنی حتّیان و اموریان و کنعانیان و فرزیّان و حوّیان و یبوسیان را هلاک ساز.»[6]

موسی که در إِعمال این همه خشونت توانائی از خویش بروز نمی­دهد، اجازه ورود به سرزمین موعود را نمی­یابد و خداوند فقط به او رخصت می­دهد که از عربات موآب در اردن بر فراز کوهی رود و از مقابل اریحا[7] به سرزمین مقدّس بنگرد. موسی در همان سرزمین موآب در 120 سالگی وفات می­کند و توسط بنی­اسرائیل به خاک سپرده می­شود.

پس از مرگ موسی، خداوند یوشع بن نون، خادم او را خطاب قرار می­دهد و از او می­خواهد که از اردن عبور کند و تمام سرزمینی را که صحرا و لبنان تا نهربزرگ یعنی نهر فرات، تمامی زمین حتّیان[8] و تا دریای بزرگ به طرف مغرب آفتاب»[9] در برمی­گیرد، به تصرّف خود درآورد. خداوند به یوشع دستور می­دهد که در سرزمین­های فتح شده هیچکس را باقی نگذارد و همه را بکشد، یعنی مردان و ن و بچه­ها و شیرخوارگان و گاوها و گوسفندان و شتران و الاغان را! نبرد آغاز می­شود و سالها به طول می­انجامد. بنی اسرائیل بخشی از سرزمین­های وعده داده شده را به تصرّف خود درمی­آورد، اما از شکست دادن همه اقوام ساکن در آن سرزمین باز می ماند.

پس از تصرف کنعان، اتحادیه 12 قبیله اسرائیل به اداره سرزمین­ها می­پردازد و به نظر می­رسد، جامعه بر مبنای یک اتحادیه پیرسالاری اداره می­شود. به طوری که نه مرکزی وجود دارد، نه دولتی و نه رئیس و شاه و فرمانروائی. سالمندان و سران عشائر و کلان­های اسرائیلی، مجلس مشاوره­ای تشکیل می­دادند که آن را زغنیم» می­گفتند. این مجلس مهمترین رکن تصمیم­گیری در جامعه عشیره­ایِ اسرائیل بود. در هنگام جنگ یا خطر و یا موارد خاص، زغنیم یک رهبر نظامی اجتماعی را به نام شوفت» برمی­گزید. شوفت که از واژه عبری شپات» مشتق شده است به قاضی یا داور گفته می­شود. وظیفه این قُضات در اصلِ رهبریِ نظامی یا اجتماعی برای مدت معینی بود و معمولاً تا هنگامی که واقعه مورد نظر فیصله می­یافت، آنها نیز در مقام خود به  ایفای نقش می­پرداختند.

انتخاب این داوران همیشه یکسان نبود. گاهی فردی به دلیل کشش و جذابیّتِ معنوی و گاهی به دلیل توانائی­های نظامی به این سِمَت برگزیده می­شد. سموئیل» از جمله رهبرانی بود که صفات نبیّ، قاضی، فرمانده و مدیر جامعه را در خود یکجا جمع داشت و از همین­رو در بین داوران، جایگاه و شایستگی ویژه­ای پیدا کرد.

برخی نویسندگان، عصر داوران را به معنای نوعی دموکراسیِ ابتدائی در بین مردم اسرائیل تلقّی کرده­اند. زیرا در آن دوران، اجتماع مردم اسرائیل مَرجع تصمیم­گیری بود و حتی مجلس زغنیم نیز به عنوان تابعی از آن توجیه می­شد. در رسالات کتاب مقدس، اغلبْ اصطلاح همه سران و سالمندان قوم با همه مردم مترادف ذکر شده است و از آن چنین استنتاج می­شود که گاهی اوقات همه مردان قبیله یا شهر در تصمیم­گیری­ها شرکت می­کرده­اند و نظر آنها تعیین­کننده بوده است. شیوخ قبیله گرچه از احترام خاصّی برخوردار بودند، اما ریاست مطلق نداشتند و نمی­توانستند نظر خود را به افراد قبیله تحمیل کنند، در مواردی حتی رأی مورد تصویب پیران قوم و نبیّ نیز قبول عامه را نمی­یافت و مخالفان که در اقلیت بودند، بدون آنکه مانعی در راه آنها ایجاد شود، آزادانه ابراز مخالفت می­کردند.

با پیچیده شدن روابط اجتماعی در بین قوم اسرائیل، نیاز به وجود یک نظام با ثبات فرمانروائی نیز بیشتر می­شود، به طوری که وقتی گیدئون» به مقام شوفت برگزیده  می­شود تا حمله میدیانیت­ها» را دفع کند، پس از انجام این وظیفه، اسرائیلیان از وی می­خواهند که پادشاه شود، اما گیدئون به آنها پاسخ می­دهد: من نمی­خواهم بر شما فرمانروائی کنم و همینطور پسر من هم نباید بر شما حکومت کند، زیرا یهوه (خدا) حاکم شما باید باشد.»

با این همه پس از مدتی سموئیل، شائول (طالوت) را تقدیس می­کند و نگید» اسرائیل می­سازد. مفهوم واقعی نگید آنگونه که درکتاب مقدس آمده است به معنای برگزیده و ناجی و دلاور است. در حکومت شائول، مقدّمات سلطنت آماده می­شود، اما این دوران به واقع چیزی بین پادشاهی و مدیریت داوران است. زیرا در این دوران، پادشاهی نه موروثی می­شود و نه تشکیلاتی مانند دربار و مقرّ حکومت و دستگاه اداری و اجرائی ایجاد می­شود.

طبق روایات کتاب مقدس چون شائول از یهوه نافرمانی می­کند، یهوه نیز به سموئیل دستور می­دهد که داود را برای سلطنت مسح و تقدیس کند و او نیز مخفیانه چنین می­کند و داود، پسر یسّا از قبیله یود، که جوانی زیبا و بااستعداد بود را به پادشاهی برمی­گزیند.

از نحوه گزینش شائول و داود به پادشاهی چنین برمی­آید که مشروعیت قدرت آنان ناشی از سموئیل که خود از انبیاء بنی­اسرائیل است، بوده است. به عبارت دیگر، نبیّ به عنوان یک قدرت معنوی و ، با مسح کردنِ یک فرد به او اقتدار مادی و دنیوی می­بخشد.

در کتاب مقدس آمده است: چون به زمینی که یهوه خدایت به تو می­دهد داخل شوی و در آن تصرّف نموده ساکن شوی، پادشاهی را که خدایت برگزیند برخود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز و مرد بیگانه­ای را که از برادرانت نباشد نمی­توانی بر خود مسلّط نمائی. پادشاه نباید برای خود اسب­های بسیار گیرید و یا قوم را به مصر بفرستد تا اسب­های بسیار گیرند. نباید ن بسیار گیرد تا مبادا دلش منحرف شود. نقره و طلا برای خود بسیار اندوخته نکند. به شریعت باید عمل کند و .»[10]

با همه تأکیداتی که کتاب مقدس بر ضرورت اجرای فرائض شریعت از سوی پادشاهان اسرائیل داشته و آنان را از تجمّل و خوشگذرانی برحذر داشته است، با این حال، تصویری که کتاب مقدس از پادشاهان اسرائیل حتی داود و سلیمان به دست می­دهد کاملاً مغایر خواسته­ های یهوه است. برای نمونه، داود در کتاب مقدس به عنوان فردی تیزبین، زیرک، قسیّ و آگاه از نیزنگ­های ی معرفی شده است. او هنگامی که خاندان شائول را مانع دستیابی خود به سلطنت کلِّ اسرائیل می­بیند، در سوگ شائول مرثیه می­سراید و پیراهن خود را می­درد، اما همینکه قدرت خود را تحکیم می­بخشد، همه فرزندان و اعقاب او را می­کُشد. این نوع رفتارها فقط به امور ی و کسب قدرت محدود نمی­شود، بلکه داود در زندگی شخصی نیز به اصول اخلاقی پایبند نمی­ماند.

او با زور و نیرنگ أبی گیل» زن زیبارویِ نابالِ» ثروتمند را همراه با ثروت او تصاحب می­کند و حتی بدتر از این: داود در اورشلیم بود، روزی بعد از اینکه در وقت عصر از خواب بیدار می­شود به پشت­بام می­رود تا کمی قدم بزند که ناگاه زنی زیبا را مشاهده کرد که در حال استحمام بود. داود پیکی فرستاد تا آن زن را بیاورند و سپس با آنکه آن زنْ دارای شوهر بود با او همبستر شد. بعد از مدتی زن حامله شد»[11]

با این همه، در ادبیات یهود، داود سازنده دولت اسرائیل و یکی از مقرّبان درگاه خداوند است، و مزامیر او که بخشی از کتاب مقدّس است، حاوی دلپذیرترین نیایش­ ها و سرودها در برابر یهوه است. بر اساس رهنمودهای کتاب مقدس، داود می­بایست پسر ارشد خود ادونیا» را به عنوان جانشین خود برای پادشاهی بنی­اسرائیل معرفی کند، زیرا طبق سنّت مرسوم، حقِّ جانشینی به نخست­زاده تعلّق داشته است. اما داود هنگامی که سالخورده می­شود و مرگش فرا می­رسد، به دلیل حمایت اطرافیانش از سلیمان پسر بتشبع که شهبانوی حرم بوده است، از حق ادونیا چشم  می­پوشد و در جنگ قدرتی که در خاندان سلطنتی رخ می­دهد، ادونیا جان خود را از دست می­دهد و سلیمان به عنوان  جانشین داود به پادشاهی اسرائیل انتخاب می­شود.

تصویری که کتاب مقدس از سلیمان ارائه کرده است، خشن ­تر و گناه ­آلوده ­تر از تصویر داود است. سلیمان ابتدا برای خدای یگانه محراب­هائی می­سازد و قربانی­ هائی می­دهد، ولی پس از آن، با وجود آنکه خداوند دوبار در برابر او ظاهر شده و او را از خدمت خدایان بیگانه برحذر می­دارد، سلیمان میثاق یهوه را شکسته و به خدایان دیگر خدمت می­کند و از این رو مطرود یهوه می­شود.[12]آنچه از نظر کتاب مقدس باعث انحراف سلیمان شد، ن متعدّد او بودند: سلیمانِ پادشاه، بجز دختر فرعون، ن بیگانه بسیاری را از اقوام موآبیان، عمونیان، ادومیان، صیدونیان و حتّیان دوست می­داشت. از امّت­هائی که خداوند درباره ایشان به بنی­اسرائیل فرموده بود که نه شما با آنها ازدواج کنید و نه آنها با شما. مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود متمایل کنند. با این همه، سلیمان هفتصد زن دائم و سیصد زن متعه داشت که نش دل او را برگردانیدند.»[13]

دستگاه سلطنتی که سلیمان برای خود به وجود آورد، از هر جهت مغایر دستورهای خداوند در سفر تثنیه» بود. او دارای درباری مجلّل، 1400 ارّابه و دوازده هزار ارابه سلطنتی و 4000 طویله بود. با اینکه سلیمان معبد اورشلیم را با سروهای آزاد لبنان بنا می­کند، خداوند چنین مقدر می­کند که چون از عهد و فرائض من که به تو امر کردم مخالفت کردی، سلطنت را از تو می­گیرم و آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در زمان تو این کار را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد، اما از دست پسرت آن را می­گیرم.»[14]

سلیمان پس از 40 سال سلطنت می­میرد و فرزندش رحبعام» را به جانشینی معرفی می­کند. بنی­اسرائیل به رحبعام می­گویند: پدرت با ما سخت­گیری می­کرد، اما تو بر ما آسان بگیر تا تو را خدمت کنیم.»[15]رحبعام سه روز مهلت می­خواهد تا پاسخ گوید. او پس از م با مشایخی که در حین حیات پدرش سلیمان به او م می­دادند، برخلاف نظر می آنان به قوم خود می­گوید: پدرم بر شما سخت گرفت و من سخت­تر خواهم گرفت. پدرم شما را با تازیانه­ ها تنبیه می­کرد، اما من شما را با عقرب­ها تنبیه خواهم کرد.»[16]

بنی­اسرائیل وقتی این پاسخ را می­شنوند، بر علیه رحبعام طغیان می­کنند و یَربُعام بن نباط» را که در زمان حکومت سلیمان به دلیل خشم وی به مصر فرار کرده بود و پس از مرگ سلیمان به قوم خود پیوسته بود به پادشاهیِ اسرائیل برمی­گزینند. اما خاندان یهودا و بنیامین به رحبعام وفادار می­مانند و در اینجا دولت اسرائیل به دو بخش شمالی و جنوبی تجزیه می­شود. اسباط دهگانه شمالی، دولت خود را در بخش شمالیِ سرزمین به پایتختی شخم» تشکیل می­دهند و نام دولت خود را اسرائیل» می­گذارند، و دولت یهود» نیز در جنوب به پایتختی اورشلیم»[17] شکل می­گیرد.

از آن پس درگیری بین دو دولت آغاز می­شود و بخشی از تاریخ قوم بنی­اسرائیل به درگیری­های ی و گاهی نظامیِ دولت­های شمالی و جنوبی تعلّق می­گیرد. کتاب مقدس در مجموع جانبدار دولت جنوبی یعنی دولت یهود است. در این دوران، پادشاهان یهود و اسرائیل به جز چند مورد استثنائی، مَظهر هر نوع گناه و و ستمگری بوده­اند و کتاب مقدس در مذمّت رفتار آنان تندترین عبارات را به کار می­گیرد. در سال 721 قبل از میلاد، آشوری­ها قلمرو دولت شمالی را تصرّف و ده سبط ساکن آن را تبعید می­کنند و آنها را به مناطق دوردست به اسارت می­برند به طوریکه از نظر یهودیان هیچ خبری از سرنوشت آنان در دست نیست. از همین رو آنان را ده سبط گمشده اسرائیل» می­خوانند.

دولت جنوبی اما از طریق مالیات و خراج دادن به امپراطوری­های همسایه به بقای خود ادامه می­دهد تا اینکه در سال 586 قبل میلاد، یعنی 140 سال پس از انقراض دولت شمالی که آن را شومرون» نیز می­نامیدند، بخت­النّصر پادشاه بابل به اورشلیم یورش می­برد و تمام خانه­ها را خراب و در آتش می­سوزاند. معبد بیت همیقداش»[] را که مقّدس­ترین مکان مذهبی یهودیان و جایگاه اختصاصی قربانی کردن در پیشگاه یهوه بود را به کلّی ویران می­سازد، به طوری که از اورشلیم به جز تلّی از سنگ و خاک، و از بیت همیقداش جز بخشی از دیوار غربی آن، چیزی برجای نمی­ماند. خاندان یهودا و بنیامین هم توسط سپاهیان بخت­النصر برای بندگی به بابل به اسارت می­روند. بدین ترتیب، پادشاهی مستقل بنی­اسرائیل نیز برای همیشه منقرض می­شود.

در دوران سلطنت در اسرائیل، انبیاء بسیاری ظهور کردند که ظاهراً همه آنها از یک سنخ نبودند و روابط متفاوتی با پادشاه داشته­اند. کتاب مقدس برخی از انبیاء که در خدمت پادشاهان بوده­اند و برای آنها نبوت می­کردند را به عنوان افرادی نیرنگ­باز و دروغگو معرفی می­کند که از طرف خداوند فرستاده نشده­اند.[19]البته این دسته از انبیاء بنی­اسرائیل که مورد خشم نویسندگان کتاب مقدس هستند، بیشتر کاهن بوده­اند تا نبی. کاهنانِ بنی­اسرائیل طبق دستور کتاب مقدس از خاندان لاوی بودند که در سفر لاویان به تفصیل درباره آنها و وظایفشان سخن گفته شده است. با آنکه یهوه مقام کهانت را مختص خاندان لاوی می­داند، اما صرفاً آن را به هارون و نسل او منحصر می­کند. هارون برادر موسی نخستین کاهن در قوم بنی­اسرائیل است و این مقام به فرزندان او به ارث می­رسد.

عمده­ترین وظیفه این کاهنان که به واقع طبقه دین یهود را تشکیل می­دادند، نظارت بر حُسن إجرای برخی حدود و نذورات و انجام انحصاری قربانی­های مختلف در معبد بیت همیقداش[20] و دسترسی به تابوت عهد[21] و قدس الاقداس[22] بود. بنابراین این کاهنان که معمولاً ادّعای نبوّت نیز داشتند به ناچار در خدمت پادشاهان بودند، زیرا پادشاهان بر اورشلیم و نیز بیت همیقداش تسلّط داشتند و این کاهنان، هم برای انجام وظائف خود، و هم برای حفظ منافعشان در خدمت دربار سلطنتی بودند و رفتار پادشاه را توجیه شرعی می­کردند.

در برابر این دسته، انبیاء دیگری چون الیاهو، شاگردش الیشاع، عاموس و هوشع با پادشاهان بنی­اسرائیل به ویژه پادشاهان دولت شمالی درگیر بودند و با اعمال آنان مخالفت می­کردند. این مخالفت­ها گاه تا جائی می­رسید که پادشاهان به قتل و شکنجه انبیاء مبادرت می­کردند. مخالفت این دسته از انبیاء با اصل پادشاهی و سلطنت نبود، بلکه آنها به رفتار پادشاه اعتراض داشتند. به همان میزان که کاهنان و انبیاء موافق دربار بر آئین و مناسک مذهبی به ویژه مراسم قربانی تأکید داشتند، انبیای مخالفِ دربار با ابراز نفرت از قربانی­ها، پادشاهان را به رعایت عدالت فرا می­خواندند.

همانطور که گفته شد، در سال 586 قبل از میلاد، پادشاه بابل با حمله به دولت یهود، آن را متلاشی کرد و اورشلیم و بیت همیقداش (معبد سلیمان) را ویران ساخت و یهودیان را به بابل تبعید کرد. این آوارگی تغییرات زیادی در زندگی و اعتقادات یهودیان به وجود آورد. در این دوران حفظ هویّت یهودی و بازگشت به اورشلیم دغدغه اصلی خاطر یهودیانِ تبعیدی بود. کتاب مقدس پُر از مطالب عاشقانه و حُزن­انگیزی است که بزرگان قوم یهود در فراغ صهیون[23] سورده­اند و برای بازگشت به آنجا در برابر یهوه به تضرّع و زاری پرداخته­اند.[24]

آنچه بر سر یهودیان آمد، تناسبی با وعده یهوه به یعقوب و فرزندان او نداشت، از همین رو انبیاء بنی­اسرائیل تمام مصائب را به دلیل خیانتکاری، کاری و سائر گناهان قوم بنی­اسرائیل می­دانستند. در کتاب مقدس به کرّات آمده است که به دلیل فاسد شدن یهودیان، خداوند بر آنها غضب کرد و آنها را محکوم  به آوارگی و بلا ساخت. بدینوسیله شکست یهودیان در برابر بخت­النّصر و نابودی معبد و شهرشان توجیه دینی می­شد.

با تصرّف بابل توسط پادشاهان فارس، یهودیان از تنگنا رهائی یافتند. کورش کبیر، یهودیان را آزاد گذاشت تا اگر می­خواهند به اورشلیم بازگردند و معبد خود را از نو بسازند. در این دوره دو کاهن اسرائیلی به نام­های عزرا» و نحمیا» نقش مهمی در بازسازی اندیشه دینی یهودیان بازی کردند. آنها بیش از هر چیز با اختلاط یهودیان با سائر اقوام به مبارزه برخاستند و هرگونه ازدواج با غیریهودیان را ممنوع اعلام کردند که از آن پس این تحریم یکی از احکام مهم دین یهود شد.

واقعیت این است که تا زمان عزرا و نحمیا، اختلاط یهودیان با سائر اقوام چندان مورد سرزنش قرار نمی­گرفت. روت» مادربزرگ داود از قبیله موآب بود. سلیمان با 700 شاهزاده خارجی ازدواج کرده بود. در کتاب مقدس بارها از امتزاج اسرائیلیان و کنعانیان سخن رفته است. اما پس از تبعید تصور می­شد که بقا و پایداری جامعه از هم پاشیده یهود در گرو وحدت قومی و عدم اختلاط با سائر اقوام است. از همین­رو، هنگامی که عزرا از جانب خشایارشاه، پادشاه ایران، مأمور تنظیم قانون برای یهودیان می­شود و از ایران با گروهی یهودی به اورشلیم می­رود تا کتاب قانونی را که تنظیم کرده است به یهودیان ابلاغ کند، چون می­بیند  یهودیان از دختران اقوام دیگر برای خود و پسرانشان ن گرفته و نسل مقدس خود را با امّت­های کشورهای دیگر مخلوط کرده­اند، لباس خود را پاره می­کند و موی سر و ریش خود را می­کَند و متحیّر می­نشیند و در مقابل خداوند استغاثه می­کند تا اسرائیلیان را از این گناه نجات دهد. در نهایت، قومْ تحت تأثیر این وضع قرار گرفته و با خدا عهد می­بندند که در مورد ن بیگانه و اولاد آنها به دستور عزرا عمل کنند. او هم سران قوم و کاهنان را فرا می­خواند و در حضور آنها ن بیگانه و فرزندانشان را رها کرده و به شهرهای خود برمی­گرداند.[25]

تبعید به بابل و بازگشت دوباره بخشی از یهودیان به فلسطین، زندگی و اعتقادات آنها را دستخوش دگرگونی­های بسیاری کرد. با تخریب معبد بیت همیقداش، یهودیانْ دیگر قادر به قربانی کردن نبودند و جز معبد ویران­شده، جائی عمومی برای پرستش نداشتند. برای پُر کردن این خلأ در دوران اسارتِ بابل کنیسه» تأسیس شد. عنوان عبری کنیسه، بیت هکنست است که به معنی خانه و محلّ اجتماع است. کنیسه محلّ گرد آمدن مردم آواره بود و در این اجتماعات، نوشته­های کتاب مقدس خوانده و تفسیر می­شد. با گذشت زمان، خواندن نماز در کنیسه معمول شد و به صورت مکانی برای نیایش درآمد. همچنین افرادی که به عنوان معلّم قادر باشند آموزش­های تورات را به توده­های مردم بیاموزند، ظهور کردند که به آنان سوفریم»[26] یا کاتبان» می­گفتند.

برجسته­ترین شخصیت در بین کاتبان، عزرا» بود که وی را به عنوان کاتب ماهر تورات موسی شناخته­اند. منابع یهودی، عظمت کار عزرا را با کار موسی برای قوم بنی­اسرائیل برابر دانسته­اند. طبق روایات یهود، عزرا همچنین کنست هگدولا» یا مجمع کبیر»[27] را تأسیس کرد که عبارت از یک شورای دینیِ متشکّل از معلمان و دانشمندان بود. آنها مجموعه احکام دینی را که از دوران موسی تا روزگار ایشان باقی مانده بود فرا گرفتند و آن را بنا به مقتضیات اوضاع و احوال زمان خود توسعه دادند. این کوشش، پیش درآمدِ تدوین تلمود» بود.

همان طور که گفته شد پادشاهان ایران، یهودیان را از اسارت بابل نجات دادند و آنها اجازه یافتند که زیورآلاتِ به غنیمت برده شده توسط بخت­النّصر را به اورشلیم بازگردانند و مَعبد بیت همیقداش را بار دیگر بنا کنند. یهودیان همچنین در فلسطین، دولت یهود را احیا کردند، اما دیگر نتوانستند به استقلال برسند. آنها دولتی خودمختار در امور داخلی تشکیل دادند که خراج­گذار امپراطوری­های ایران و پس از آن روم بود. رومیان به ویژه در دوران تسلط خود بر یهودیان، هرگونه اختیارات نظامی-امنیتی را از دولت یهود سلب کردند و در سائر زمینه­ها نیز محدودیت­های شدیدی برای آنان قائل شدند. در این دوران، مجمع کبیر به نحوی امور جامعه یهود را هم اداره می کرد. این مجمع تا اواسط قرن سوم قبل از میلاد وجود داشت. ولی پس از آن سازمان دیگری به نام سنهدرین»[28] جایگزین آن شد تا وظیفه اداره امور کشور را به دست گیرد. محلّ اجتماع سنهدرین، تالار گزیت در محوطه معبد سلیمان بود.

 

شکاف در ت یهود

روایات یهود حاکی از آن است که در دوران اقتدار سنهدرین، پنج زوگوت»

طبق نصّ کتاب مقدّس، خداوند متعال حضرت آدم; را از خاک بسرشت و روح خود را در او دمید تا به صورت نَفْس زنده درآمد. او آدم را به صورت خود آفرید. پس از آفرینش انسان، در مشرق عدن باغی غرس کرد و انسان را در آن سکنی داد.

در این باغ، خداوند انواع درختان زیبا و خوشخوراک را رویانید تا آدم و همسرش از آن بخورند، اما درخت حیات و معرفت را در وسط باغ قرار داد و به آدم امر کرد که از آنها نخورد، زیرا اگر از آن بخورد خواد مُرد.

مار که هوشیارترین حیوان صحرا بود، زن آدم را اغفال کرد تا از درخت وسط باغ بخورد، حوا نیز تحت تأثیر وسوسه­ های مار از میوه درخت خورد و به شوهرش نیز داد. آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و فهمیدند که عریانند. [1]

خداوند به سبب این نافرمانی، زن را محکوم به زائیدن فرزندان همراه درد و ألم، اشتیاق به شوهر و حکمرانی شوهر بر او کرد، و برای آدم نیز مقرّر فرمود که با رنج و عرق پیشانی نان بخورد. با این همه، خداوند از بیم اینکه آدم از درخت حیات نیز بخورد و عمر جاویدان یابد، او و همسرش را از باغ عدن بیرون کرد تا بر روی زمین کار کند و در سمت باغ شرقی عدن ان را مسکن داد.

پس از هبوط آدم به زمین، آدمیان به زاد و ولد پرداختند و تکثیر شدند. هرچه آدمیان بیشتر می­شدند شرارت نیز در بین آنها افزایش می­یافت تا آنجا که خداوند دید هر تصوّر از خیال ­های دل انسان دائماً محض شرارت است. با دیدن این وضع خداوند از آفرینش انسان پشیمان شد و در دل خود محزون گشت و تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین محو کند، ولی چون نوح مردی عادل بود و در عصر خود کامل و با خدا راه می­رفت، خداوند به او التفات کرد و از تصمیم خود مبنی بر نابودی کامل آدمیان صرف­نظر کرد.

خدا نوح و خاندانش را نجات داد، اما با برانگیختن طوفان و سیل، هر موجود دیگری را که روی زمین بود، محو کرد.

نوح پس از نجات خود و خاندانش، مَذبحی برای خداوند بنا کرد و از هر نوع پرنده و حیوان پاک، قربانی­های سوختنی بر مَذبح گذرانید. خداوند چون بوی خوش را بوئید در دل خود گفت که دیگر زمین را به سبب انسان لعنت نکنم، زیرا که دلِ خیال انسان از طفولیت بد است[2].[3]

 


[1] - سفر آفرینش، 3:7

[2] - سفر آفرینش، 8:21

[3] - دین و دولت در اسرائیل، احمد زیدآبادی، چاپ اول 1381، نشر روزنگار، شابک: 9-12-5869-964، ص 20 و 21


نام اعظم خدای یهودیان، یهوه» است که نباید بدون جهت نامش را برزبان راند. او خالق آسمانها و زمین و مافیهاست که در شش روز کار آفرینش را به پایان رساند و در روز هفتم به استراحت پرداخت.

یهوه، خدائی است غیور که هیچ گناهی مانند پرستش خدایان دیگر، خشم او را برنمی ­انگیزد. وقتی خشمگین می­شود چهره­ ای بی­رحم دارد و تا چندین نسل فرد گنهکار را مجازات می­کند. اما در عین حال بخشنده و مهربان است و هنگامی که بر سر مهر می­ آید تا چندین نسل فرد مورد رحمت را برکت می­دهد.

یهوه نسبت به اجرای احکامی که بر قوم خود فرض کرده است بسیار سختگیر است و هر کس احکام او را نقض کند باید به شدیدترین وجه مجازات شود و یکی از مجازات­هائی را که بسیار دوست دارد سنگسار و یا راندن فرد از قوم و قبیله است.

احکام وی نیز ظرافت­ها و ریزه­کاری­های خارق العاده­ای دارد و او مصرّ است که این احکام با همه ظرایفش توسط بندگانش رعایت شود. یهوه گاه در قالب فردی انسانی متجسّد می­شود به طوری که با بنده­اش یعقوب کُشتی می­گیرد و یا اینکه در هیأت ابری پیشاپیش قوم خود می­خرامد. او با بنده­اش موسی در کوه طور سخن می­گوید، اما وی را نمی­توان رؤیت کرد زیرا پرتو جلالش را آدمیان تاب نمی­آورند.

یهوه از قربانی کردن حیوانات حلال­گوشت بسیار لذت می­برد و بویژه از قربانی سوختنی که رائحه دل­انگیزی دارد، بسیار خشنود می­شود و قهر خود را به مهر تبدیل می­کند. او انواع قربانی­ها را برای بندگانش وضع می­کند به طوری که افزون بر قربانی­های روزانه و نیازهای فردی، در جشن­ها و عیدها نیز لازم است قربانی­هائی تقدیم وی شود. در اغلب این قربانی­ها به وجود آتش نیاز  است که برّه قربانی باید کاملاً در آتش سوخته شود.

یکی از محقّقان دین یهود در مورد چهره قهرآمیز یهوه تا آنجا پیش رفته است که او را چنین معرفی می­کند: یهوه، خدای جبّار و قهّار، متعصّب، حسود، خودخواه، منتقم، مکّارتر از مکرکنندگان، کینه­جوئی که گناه پدر را بر ده ­ها نسلِ بعد منتقل می­کند، خشمگین و بی­رحم و جبّاری که گناهکاران و نافرمانان را در آتش غضب خود می­سوزاند. اوست که دستور می­دهد اسرائیلیان را چون مرغ بریان به سیخ کشند و در مقابل خورشید سوزان کباب کنند. خطاکاران را سنگسار کنند و به خاطر کوچکترین خطائی زن و بچه و احشام و حتی سگ و گربه آنان را آتش زنند.»[1]

این تصویر از یهوه البته اغراق ­آمیز است، او گرچه براساس مندراجات کتاب مقدس می­تواند چهره­ای تا همین اندازه خشن داشته باشد، اما او ویژگی­های دیگری نیز دارد که تا اندازه­ای سیمای او را تلطیف می­کند. یهوه همچنان که از نافرمانی بندگانش به خشم می­آید، اما در مقابل اطاعت آنان نیز بخشنده و مهربان می­شود. در مزامیر و نیز صحف انبیاء، آیات فراوانی از رابطه لطیف و مهرورزانه بین یهوه و بندگانش یافت می­شود و بر این نکته بسیار تأکید شده است که رحمت او تا ابدالاباد است.[2]

یهوه را همچنان خدای قوم یهود یا بنی­اسرائیل معرفی کرده­اند. از برخی آیه­ های کتاب مقدس چنین استنباط می­شود که گوئی یهوه خدای بنی اسرائیل و خدائی در بین خدایان دیگر است که همواره تلاش می­کند تا قدرتش را به رُخ آنان بکشد، اما تمامیّت کتاب مقدس چنین قضاوتی را توجیه نمی­کند، زیرا در آیات بسیاری یهوه به عنوان آفریننده آسمانها و زمین و حاکم بر سرنوشت کلّ جهان و همۀ انسانها معرّفی شده است.[3]

 


[1] - تحقیقی در دین یهود، جلال الدین آشتیانی، نشر نگارش 1368، تهران، ص 271

[2] - مزمور 117، آیات 104

[3] - دین و دولت در اسرائیل، احمد زیدآبادی، چاپ اول 1381، نشر روزنگار، شابک: 9-12-5869-964، صص 17 الی 19


تورات مکتوب که کتاب مقدس یهودیان است به طور کلی به سه بخش تقسیم می­شود:[1]

1. کتاب اَسفار پنجگانه: شامل 5 فصل است که عبارتند از سِفْر پیدایش (برشیت[2] בראשית)، سفر خروج (شموت[3] שמות)، سفر لاویان (وئیقرا[4] ויקרא)، سفر اعداد (بمیدبار[5] במדבר) و سفر تثنیه (دواریم[6] דברים) می­باشد.

در ترجمه یونانی و به پیرو آن ترجمه لاتینی، این اَسفار را بر اساس محتوای اصلیِ هر یک چنین نامیده اند: گنسیس (پیدایش )، اکسودوس (خروج )، لویتی (لاویان )، نومری (اعداد) و دویترونومیوم (ناموس یا قانون دوم ).

سفر پیدایش دربردارنده داستان آفرینش، سرگذشت حضرت آدم; و حوا، حضرت نوح;، حضرت ابراهیم;، حضرت لوط;، حضرت اسماعیل;، حضرت اسحاق;، حضرت یعقوب; و فرزندان وی است و با مرگ حضرت یوسف; به پایان می رسد.

سفر خروج دربردارنده مطالبی چون ماجرای بردگی بنی­اسرائیل در مصر، تولّد و پیامبریِ حضرت موسی;، خروج بنی­اسرائیل از مصر، سرگردانی آنها در بیابان و اعطای ده فرمان به حضرت موسی; است.

سفر لاویان شامل احکام شرعی و آداب و شعائری است که در واقع به منزله کتاب راهنمای کاهنان بنی­اسرائیل از سِبط لاوی محسوب می­شود.

سفر اعداد شامل گزارش دو سرشماری قوم بنی­اسرائیل و حوادثی است که بین راه مصر و سرزمین موعود بر این قوم گذشت.

سفر تثنیه حاوی بازگویی مقرّرات و فرمانهای اسفار قبلی از زبان حضرت موسی; خطاب به بنی­اسرائیل و تعیین یوشع به عنوان رهبر بنی­اسرائیل و درنهایت درگذشت حضرت موسی; است.[7]

از نظر یهودیان، اسفار پنجگانه موسی; سرچشمه اصلی وحی و نبوت است که پیامبران بعدی از آن الهام گرفته و کسب فیض کرده­اند. طبق یکی از احادیث، اسفار پنجگانه در اصل، طی چندین طومار جداگانه داده شد و بعدها به صورت کتاب درآمد.

2. کتاب نویئیم یا صُحُف انبیاء: که شامل یوشع، داوران، سموئیل، پادشاهان، ارمیا، حزقیال، اشعیا و 12 نبی کهتر[8] که عبارتند از: هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکا، ناحوم، حبقوق، صفنیا، زکریا و ملاکی می­باشد.

3. کتاب کتوبیم یا نوشته ­های مقدّس: که شامل روت، مزامیر داود، ایوب، امثال سلیمان، جامعه سلیمان، غزل غزل­های سلیمان، مراثی ارمیا، دانیال، استر، عزرا، تواریخ ایام می­باشد.

در منابع یهودی از دو بخش اخیر گاهی به نام قبالا (حدیث)» یاد شده است.

 


[1] - دین و دولت در اسرائیل، احمد زیدآبادی، چاپ اول 1381، نشر روزنگار، شابک: 9-12-5869-964، صص 15 الی 17

[2] - به معنای در آغاز» است.

[3] - به معنای نامها» است.

[4] - به معنای و او خوانده شد» است.

[5] - به معنای در بیابان» است.

[6] - به معنای کلمات» است.

[7] - دایره المعارف یهودیت، ج ۳، ص ۱۴۴۷ـ ۱۴۴۸/ دایره المعارف دین، ج ۲، ص ۱۵۳

[8] - فرمانبر و زیردست


نوگرائی» در برابر سنّت­ گرائی» به کار گرفته شده است. این اصطلاحات بعدها در درون جنبش احیای دینی» مطرح شدند و بیان­ کننده دو جریان عمده در درون جنبش است. هنگامی که جنبش یا نهضت احیای دینی با بُعد رسالت بیداریِ مسلمانها آغاز می ­شود و سپس به مرحله احیا یا بازسازی اندیشه دینی می­رسد، تدریجاً دو جریان پیدا می­شود.

نوگرائی به طور خلاصه کوششی است برای تطبیق اندیشه­ های دینی با شرائط روز و یافتن پاسخ­ ها و راهکارهای مناسب و جدید برای سؤالات و مشکلات امروز جوامع اسلامی بر طبق اصول و ارزش­های دینی. برخلاف جریان سنت­گرائی که فقط گذشته ­نگر است و فکر می­کند با همان فرمول­ های قدیمی می ­تواند به سؤالات امروزی نیز جواب بدهد.[1]

 


[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، صص 19 و 20


حمد خدای سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است:

1. سوره مبارکه حمد: الحمد لله ربّ العالمین»

2. سوره مبارکه انعام: الحمدلله الذی خلق السموات و الأرض و »

3. سوره مبارکه کهف: الحمدلله الذی أنزل علی عبده الکتاب.»

4. سوره مبارکه سبأ: الحمدلله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض»

5. سوره مبارکه فاطر: الحمدلله فاطر السموات و الارض.»

آنچه در طلیعه سوره مبارکه حمد آمده جامع­ترین آنهاست، زیرا کلمه العالمین» شامل عالم تکوین (اعم از آسمانها و زمین و عالم مجرّدات و مادیات) و عالم تشریع و تدوین می­شود.

البته باید توجه کرد که در سوره مبارکه جاثیه نیز گرچه در آغاز آن سخن از حمد خداوند متعال نیست، ولی در آیه شریفه 36، حمد خدا با تعبیری جامع­تر و قوی­تر از سوره حمد آمده است: فللّه الحمد ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین». سرّ أقوی بودن تعبیر در این آیه کریمه نسبت به آیه شریفه الحمدلله ربّ العالمین» در سوره مبارکه حمد دو چیز است:

الف) تقدیم لله» بر الحمد»: فللّه الحمد» که صریحاً بر حصر دلالت دارد، درحالی که دلالت الحمد لله» بر حصر نیازمند تقریب خاصّی است.

ب) تکرار علّت: توضیح اینکه کلمه ربّ العالمین» در ذیل دومین آیه از سوره حمد بیانگر علّت اختصاص حمد به خدای سبحان است؛ همچنین ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین» در آیه 36 سوره مبارکه جاثیه.

با این تفاوت که در سوره جاثیه، تعلیلِ ذیل آیه، تکرار شده است؛ یکبار به صورت مشروح ربّ السموات و الارض» و بار دیگر به صورت خلاصه ربّ العالمین»؛ زیرا اینکه ربّ الارض» با واو عطف شده و درعین حال واو عاطفه در ربّ العالمین» تکرار نشده است، استفاده می­شود که مراد از سماوات و أرض» همان عالمین» یعنی مجموع ماسوی الله است.


داروی مرکب سه، داروی شاخص بیماری­های کلیوی، مثانه و مجاری ادراری است. این دارو برای افرادی که شکمشان به هر علت ورم می­کند یا آب در آن جمع می­شود یا نفخ می­کنند یا چربی در شکمشان به وجود می­ آید و معده درد دارند مفید است. همچنین برای غلبه بلغم مفید است و سنگ مثانه را پاک می­کند.

افرادی هستند که معده درد دارند و با داروی مرکب دو، داروی جامع و داروی هضم­کننده مشکلشان حل نشده است، آنها می­توانند با مرکب سه مشکلشان را برطرف کنند. مواد زائدی در مثانه جمع می­شود که مرکب سه آنها را خارج می­کند.

مرکب سه برای کل بیماری­های مثانه؛ مانند افتادگی، زخامت دیواره، شل شدن عضله، پروستات، تنگی و از کار افتادگی عضلات که باعث می­شود شخص نتواند ادرار کند مفید است. همچنین برای کسانی که رفلکس ادرار دارند یعنی ادرار از مثانه به کلیه برمی­گردد نیز مؤثر است. رفلکس ادرار سبب عفونت کلیه می­شود و آنها را خراب می­کند.

این دارو برای رطوبت بدن خوب است و رطوبت را خارج می­کند. همچنین برای خون و زیادی آن و خونریزی و مشکلات آن نیز مفید است.

بنابراین به طور کلی مرکب سه درمان بیماری های ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضول تولیدشده در مثانه، رطوبت بدن و بیماری­های مثانه و پروستات است.

در روایت آمده است:

دَواءٌ عَجیبٌ یَنْفَعُ بإذنِ اللهِ تعالى مِنْ وَرَمِ الْبَطْنِ و وَجَعِ المَعِدَة و یَقْطَعُ البلغمَ و یُذِیبُ الحَصاةَ و الحَشْوَ الذّی یَجْتَمِعُ فی المَثانةِ و لِوَجَعِ الخاصِرَةِ، تَأْخُذُ مِنَ اَلْإِهْلِیلَجِ اَلْأَسْوَدِ وَ اَلْبَلِیلَجِ وَ اَلْأَمْلَجِ وَ کُورٍ وَ فُلْفُلٍ وَ دَارِفُلْفُلٍ وَ دَارِصِینِیٍّ وَ زَنْجَبِیلٍ وَ شَقَاقُلٍ وَ وش [و دج] [وَجٍّ] وَ أسراون[أَسَارُونٍ] وَ خُولَنْجَانٍ أَجْزَاءً سَوَاءً، تُدَقُّ وَ تُنْخَلُ وَ تُلَتُّ بِسَمْنِ بَقَرٍ حَدِیثٍ، وَ تَعْجِنُ جَمِیعَ ذَلِکَ بِوَزْنِهِ مَرَّتَیْنِ [مِن] عَسَلٍ مَنْزُوعِ اَلرَّغْوَةِ أَوْ فَانِیذٍ جَیِّدٍ، اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ اَلْبُنْدُقَةِ أَوْ عَفْصَةٍ؛[1] داروئی عجیب که به خواست خداوند متعال برای ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضولی که در مثانه تولید می­شود، دردپهلو خوب است. به این شرح که باید هلیه سیاه، آمله، کور، فلفل، فلفل دراز، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیرترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی کوبیده و الک کرده و با روغن تازه گاو خیس شوند و با دو برابر وزن همه، عسل آب کرده با نقل شکری معجون شوند، یک خوراکش به اندازه فندق یا مازو است.»

مواد لازم و مقدار آن:

1. هلیلج اسود = هلیله سیاه 1 واحد

2. بلیلج = بلیله 1 واحد

3. املج = آمله 1 واحد

4. کور = کور 1 واحد

5. فلفل = فلفل 1 واحد

6. دار فلفل = فلفل دراز 1 واحد

7. دارچینیّ = دارچین

8. زنجبیل = زنجبیل 1 واحد

9. شقاقل = هویج صحرائی 1 واحد

10. وجّ = اگیرترکی 1 واحد

11. اسارون = اسارون 1 واحد

12. خولنجان = خولنجان 1 واحد

13. سمن بقر حدیث = روغن زرد گاوی تازه زائیده (به ازای هر یک کیلو از مجموع مواد بالا 100 گرم)

14. عسل منزوع الرّغوة، أو فانیذ جیّد = عسل کف گرفته شده یا شکر خوب (دو برابر وزن کل)

روش ساخت دارو:

1. هلیله سیاه، بلیله، آمله، کور، فلفل سیاه، دار فلفل، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیر ترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی آسیاب و الک کرده و با هم مخلوط می­کنم.

2. سپس مجموع را با روغن زرد گاوی آغشته می­کنیم (به ازای هر یک کیلو صد گرم روغن گاوی اضافه می­شود.)

3. سپس باید مجموع را با دو برابر عسل کف گرفته شده یا شکر خوب نیشکر کاملاً مخلوط کنند.

نکته: هنگام پاک کردن اگیر ترکی به خاطر داشتن شیار دقت بیشتری شود تا خارهای آن دقیق پاک شود و برای کبد و ورم آن، طحال و ورم آن نیز مفید است.

روش مصرف:

به اندازه یک فندق (قاشق چای خوری) در زمان مشخص استفاده شود.[2]

 


[1] - طب الائمه علیهم السلام، ابن شاپور زیات نیشابوری، ص 76

[2] - داروخانه تخصصی طب اسلامی، رضا نظرپور، صص 85 الی 87


جریان روشنفکری اروپا در واکنش به وضعیت ی-اجتماعی-فرهنگیِ حاکم بر اروپا که نتیجه حاکمیت مطلق کلیسای ضدّ علم و ضدّ عقلانیت بود، سه راهکار اساسی را برای تغییر و تحوّل جامعه در پیش گرفت که عبارت بودند از:

  1. علم گرائی (سیانتیسم، ساینتیسم)
  2. ملی گرائی (ناسیونالیسم)
  3. جدائی دین از ت (سکولاریسم)

در هر سه محور، اگرچه دین­ ستیزی و دین­ گریزی در مراحل اولیه جریان روشنفکری اروپائی، محور و انگیزه اصلی و شاخص و جوّ غالب بود، اما به تدریج موضع­گیری به سمت و سوی تعادل میل پیدا کرد. بنابراین برخلاف تصوّر اولیه، همه روشنفکران و همه دانشمندان غربی دین­ ستیز یا دین­ گریز نیستند.

در میان دانشمندان برجسته غربی، تعداد دین­مداران و موحّدین آنها کم نبوده­اند. الکسیس کارل یک کشیش کاتولیک و یک زیست ­شناس برجسته بود که به خاطر کارهای علمی فراوانش درباره پیری جایزه نوبل را به خود اختصاص داد. جان اک یک موحّد تمام عیار و یک فیزیولوژیست برجسته مغز بود که به مناسبت پژوهش­ های گسترده درباره سیناپس­ها یا اتصالات سلول­های عصبی، جایزه نوبل گرفت.

در میان روشنفکران سکولار غربی نیز طیفی از واکنش­ها و مواضع نسبت به دین وجود دارد. برخی از آنان موضعِ دین­ ستیزی کامل و تمام عیار را اختیار کرده­ اند. کارل مارکس دین را افیون توده­ ها می­داند که باید به کلی از ساحت جامعه و زندگی آدمیان حذف گردد.

برخی دیگر به دنبال آن رفتند که دین را به قلمرو خصوصی و شخصی محدود کنند. درحالی که برخی دیگر از روشنفکران جدائی دو نهاد دولت و کلیسا را به عنوان هدف اصلی پیگیری کردند.[1]

 


[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 10


روشنفکر واژه ­ای معادل intellectual و clairvoyant در ادبیات ی-فرهنگی اروپا می­ باشد که در دوران مشروطه به گفتمان ی-فرهنگی ایران وارد شده است.

روشنفکر کسی است که روشن­بین باشد، ممکن است تحصیل کرده باشد یا نباشد. بنابراین هر تحصیل­کرده­ای روشنفکر نیست. روشنفکری یک جریان ی-فرهنگی-اجتماعی است که دو ویژگی عام دارد:

1. اول اینکه منتقد وضع موجود است و خود را مسئول می­داند. به عبارت دیگر روشنفکر از اقتضای زمان، جامعه و محیط خود درک آگاهانه دارد. رسالتش را بیرون کشیدن تضادهای بازدارنده رشد جامعه از سطح ناخودآگاه، به سطح آگاه جامعه می­داند.

روشنفکر مقلّد نیست و از سطحی­نگری پرهیز دارد و برای شناخت جامعه خود، به شناخت لایه­های زیرین فرهنگ، باورها و رفتارهای اجتماعی می­پردازد.

2. دومین ویژگی روشنفکر، احساس وظیفه و رسالت برای ایجاد تغییر و تحوّل در جامعه در جهت بهبود مناسبات اجتماعی و عدالت محوری است. بنابراین جریان روشنفکری، به علت ویژگی­های روشنفکری­اش لاجرم متأثر از جامعه خود می­باشد.[1]

 

[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 9


این دارو درمانی شاخص برای بیماری­های معده است. مرکب دو درمان بیماری­های تپش قلب، به شماره افتادن نفس و آسم و تنگی نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب صورت و طراوت و شادابی آن، زردی صورت، برطرف­کننده أخلاط(بلغم) و می­باشد.

در روایت آمده است:

فإنّه جیّدٌ مُجَرَّبٌ نافعٌ بإذن الله تعالی لِخَفَقانِ الفُؤاد و النَّفَس العالی و وَجَعِ المَعِدَه و تقویتِها و وجع الخاصِرَة و یَزیدُ فی ماء الوجهِ و یَذْهَبُ بالصُّفارِ و أخلاطُه،  أَنْ تَأْخُذَ مِنَ اََّنْجَبِیلِ اَلْیَابِسِ اِثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنَ اَلدَّارِفُلْفُلِ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنْ شنة[شَبَهٍ]وَ سَاذَجٍ وَ فُلْفُلٍ وَ إِهْلِیلَجٍ أَسْوَدَ وَ قَاقُلَّةٍ مُرَبًّى وَ جَوْزِطِیبٍ وَ نَانْخَواهٍ وَ حَبِّ اَلرُّمَّانِ اَلْحُلْوِ وَ شُونِیزٍ وَ کَمُّونٍ کِرْمَانِیٍّ مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ أَرْبَعُ مَثَاقِیلَ یُدَقُّ کُلُّهُ وَ یُنْخَلُ ثُمَّ تَأْخُذُ سِتَّمِائَةِ مِثْقَالٍ فَانِیذٍ جَیِّدٍ فَتَجْعَلُهُ فِی بَرْنِیَّةٍ وَ تَصُبُّ فِیهِ شَیْئاً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ تُوقِدُ تَحْتَهَا وَقُوداً لَیِّناً حَتَّى یَذُوبَ اَلفَانِیذُ ثُمَّ تَجْعَلُهُ فِی إِنَاءٍ نَظِیفٍ ثُمَّ تدر[تَذُرُّ]عَلَیْهِ اَلْأَدْوِیَةَ اَلْمَدْقُوقَةَ وَ تَعْجِنُهَا بِهِ حَتَّى تَخْتَلِطَ ثُمَّ تَرْفَعُهُ فِی قَارُورَةٍ أَوْ جَرَّةٍ خَضْرَاءَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ جَوْزَةٍ فَإِنَّهُ لاَ یُخَالِفُ أَصْلاً بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى؛[1] این دارو به خواست خدای تعالی برای تپش قلب، به شماره افتادن نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب چهره و برطرف کردن زردی و اخلاط، خوب و مجرب است به خواست خدا. اجزای آن زنجبیل خشک هفتاد و دو مثقال، دارفلفل چهل مثقال، اشنه، ساذج، فلفل، هلیله سیاه، هل مربی، جوز هندی، زنیان، دانه انار شیرین، سیاهدانه، زیره کرمانی است که از هر یک چهار مثقال باید آسیاب و الک کنند و 600 مثقال شکر خوب بگیرند و آن را در کوزه گلی نهند و مقداری آب به آنها اضافه کنند و روی آتش ملائم قرار دهند تا شکر آب شود. سپس آن را در ظرف پاکیزه­ای بریزند و داروهای کوبیده را به آن بیفزایند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود و آن را در ظرف شیشه­ای یا کوزه سبز رنگی بگذارند. مقدار مصرف آن در هر وعده به اندازه یک گردو است که هیچ نگرانی و تخلّفی ندارد به خواست خدا.»

 

مواد لازم و مقدار آن:

انجبیل الیابس: زنجبیل خشک 72 مثقال

الدار فلفل: فلفل دراز 4 مثقال

شبه (شنه): اشنه 4 مثقال

سادج: ساذج هندی 4 مثقال

فلفل: فلفل سیاه 4 مثقال

إهلیج أسود: هلیله سیاه 4 مثقال

قاقلّه مربّی: مربای هل سبز 4 مثقال

جوز طیب: جوز بویا 4 مثقال

نانخواه: زنیان 4 مثقال

حَبّ الرّمّان الحُلو: دانه انار شیرین 4 مثقال

شونیز: سیاهدانه 4 مثقال

کَمُّون کرمانی: زیره کرمانی 4 مثقال

فانیذ جیّد: شکر سرخ خشک شده 600 مثقال

 

روش ساخت دارو:

1. تمام مواد را به غیر از شکر با هم مخلوط کرده و آسیاب می­کنیم.

2. مقدار 600 مثقال شکر سرخ خوب را در ظرفی تمیز ریخته و مقداری آب (دو لیوان) به آن اضافه می­کنیم و روی شعله آتش ملائم قرار می­دهیم تا شکر آب شود. بایستی دقت شود آب آن تبخیر شود و بیش از اندازه روی آتش نماند، زیرا باعث سوختن شکر می­شود. سپس آن را در ظرف پاکیزه دیگری می­ریزند.

3. پس از آن باید مواد آسیاب شده را روی شکر آب شده بریزند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود.

 

نکات:

1. بهتر است از شکر قهوه­ای سوخته و خشک استفاده شود. اگر شکر سرخ باشد زیاد به آب نیاز ندارد. اگر شکر بازار باشد به آب زیادی نیاز دارد. اگر شکر نیشکر باشد نیز کمترل و تنظیم آن مشکل است و نیاز به فن ومهارت دارد.

2. بهترین حالت این دارو زمانی است که درست شده باشد و نه حالت خمیری داشته باشد نه بسیار سخت باشد، زیرا باید حالت خشک و تُرد داشته باشد.

3. درست کردن این دارو حساس است و باید در مقدار آب خیلی دقت کرد، زیرا اگر آب، کمی بیشتر شود دارو شُل می­شود و کپک می­زند و  اگر مقدار آب کم شود دارو سفت و سوهان می­­شود.

4. برای نگهداری باید آن را در ظرف شیشه­ای یا کوزه­ای سبزرنگ بگذارند.

 

روش مصرف:

پس از هر وعده غذائی(ناهار و شام) به اندازه یک گردو(قاشق مرباخوری) استفاده شود.[2]

 


[1] - طب الائمه علیهم السلام، ابن ساپور زیات نیشابوری، ص 75

[2] - داروخانه تخصصی طب اسلامی، رضا نظرپور، صص 82 الی 84


 

این دارو درمانی شاخص برای بیماری­های کبدی و خارش بدن است. مرکب یک؛ کبد، هپاتیت، سیروز کبدی، چربی کبد و کلّ بیماری­های آن حتی کبد از کارافتاده را درمان می­کند.

مرکب یک درمان بیماری­ های غلبه سودا، غلبه صفرا، غلبه بلغم، معده­درد، استفراغ و تهوع، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات و سنگ مثانه، اسهال خونی، شکم درد، کبد و سیروز و بیماری­های کبدی، گرمی­سر، یرقان(زردی)، تب شدید و . می­باشد.

در روایت آمده است:

قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ اَلْحُسَیْنُ اِبْنَا بِسْطَامَ: أَمْلَى عَلَیْنَا أَحْمَدُ بْنُ رَبَاحٍ اَلْمُطَبِّبُ هَذِهِ اَلْأَدْوِیَةَ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ عَرَّضَهَا لِلْإِمَامِ فَرَضِیَهَا وَ قَالَ إِنَّهَا تَنْفَعُ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمِرَّةِ اَلسَّوْدَاءِ وَ اَلصَّفْرَاءِ وَ اَلْبَلْغَمِ وَ وَجَعِ اَلْمَعِدَةِ وَ اَلْقَیْءِ وَ اَلْحُمَّى وَ اَلْبِرْسَامِ وَ تَشَقُّقِ اَلْیَدَیْنِ وَ اَلرِّجْلَیْنِ وَ اَلْأُسْرِ وَ اََّحِیرِ وَ وَجَعِ اَلْبَطْنِ وَ وَجَعِ اَلْکَبِدِ وَ اَلْحَرِّ فِی اَلرَّأْسِ وَ یَنْبَغِی أَنْ یَحْتَمِیَ مِنَ اَلتَّمْرِ وَ اَلسَّمَکِ وَ اَلْخَلِّ وَ اَلْبَقْلِ وَ لْیَکُنْ طَعَامُ مَنْ یَشْرَبُهُ زِیرْبَاجَةً بِدُهْنِ سِمْسِمٍ یَشْرَبُهُ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ مِثْقَالَیْنِ وَ کُنْتُ أَسْقِیهِ مِثْقَالاً فَقَالَ اَلْعَالِمُ ;: مِثْقَالَیْنِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لِبَعْضِ اَلْأَنْبِیَاءِ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ یُؤْخَذُ مِنَ اَلْخِیَارِشَنْبَرَ رِطْلٌ مُنَقًّى وَ یُنْقَعُ فِی رِطْلٍ مِنْ مَاءٍ یَوْماً وَ لَیْلَةً ثُمَّ یُصَفَّى فَیُؤْخَذُ صَفْوُهُ وَ یُطْرَحُ ثُفْلُهُ وَ یُجْعَلُ مَعَ صَفْوِهِ رِطْلٌ مِنْ عَسَلٍ وَ رِطْلٌ مِنْ أَفْشُرَجِ اَلسَّفَرْجَلِ وَ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً مِنْ دُهْنِ وَرْدٍ ثُمَّ یَطْبُخُهُ بِنَارٍ لَیِّنَةٍ حَتَّى یُثْخَنَ ثُمَّ یُنْزَلُ عَنِ اَلنَّارِ وَ یَتْرُکُهُ حَتَّى یَبْرُدَ فَإِذَا بَرَدَ جُعِلَتْ فِیهِ اَلْفُلْفُلُ وَ دَارُفُلْفُلٍ وَ قِرْفَةُ اَلْقَرَنْفُلِ وَ قَرَنْفُلٌ وَ قَاقُلَّةٌ وَ زَنْجَبِیلٌ وَ دَارُصِینِیٍّ وَ جَوْزُبَوَّا مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ ثَلاَثَةُ مَثَاقِیلَ مَدْقُوقٍ مَنْخُولٍ فَإِذَا جُعِلَتْ فِیهِ هَذِهِ اَلْأَخْلاَطُ عَجَنْتَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ جَعَلْتَهُ فِی جَرَّةٍ خَضْرَاءَ أَوْ فِی قَارُورَةٍ وَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْقَالاَنِ عَلَى اَلرِّیقِ نَافِعٌ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ نَافِعٌ لِمَا ذُکِرَ وَ لِلْیَرَقَانِ وَ اَلْحُمَّى اَلصُّلْبَةِ اَلشَّدِیدَةِ اَلَّتِی یُتَخَوَّفُ عَلَى صَاحِبِهَا اَلْبِرْسَامُ وَ اَلْحَرَارَةُ.»[1]

ترجمه:

عبدالله و حسین فرزندان بسطام، (گاهی روایات را به پدربزرگ خود سابور-شاپور- نسبت می­دهند.) آن دو می­ گویند: احمد بن رباح طبیب که از اصحاب امام عسکری; است، این داروها را بر ما املاء کرد. او خواند و ما نوشتیم و برای ما ذکر کرد که این داروها را بر امام; عرضه کردم و امام; آنها را تأئید کرد و تغییراتی در آن انجام داد.

این دارو برای غلبه سودا، صفرا، بلغم، معده­درد، استفراغ، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات، اسهال خونی، شکم­درد، درد کبد(بیماری­های کبدی) و گرمی سر مفید است، و کسی که این دارو را مصرف می­کند باید از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته پرهیز کند.

سزاوار است در زمان مصرف این دارو غذای او زیرباجه (نوعی خورش میوه­ای مثل آلو، به و سیب با روغن کنجد) باشد. این دارو را باید سه روز، هر بار دو مثقال(نُه گرم) مصرف کند.

احمد می­گوید: من قبلاً یک مثقال تجویز می­کردم. امام; فرمودند: دو مثقال باید باشد. امام; فرمودند: این داروی یکی از پیامبران= است.

برای تهیه آن خیارچنبر(فلوس) به مقدار یک رطل (91مثقال برابر با 420 گرم) به صورت پوست کنده و هسته جدا شده آماده می­کنند و به آن یک رطل آب اضافه می­نمایند. آنگاه باید یک شبانه روز خیس بخورد و سپس صاف شود و تفاله­اش دور ریخته شود.

همچنین یک رطل عسل، یک رطل آب بِه و چهل مثقال روغن گل سرخ نیز به آن اضافه می­گردد و با  آتشی ملائم پخته می­شود تا خودش را بگیرد و غلظت پیدا کند. سپس آن را از روی آتش برمی­دارند و می­گذارند خنک شود. آنگاه فلفل، دارفلفل، قرفه قرنفل، قرنفل، قاقله، زنجبیل، دارچین و جوز بوّا را هر یک به مقدار سه مثقال آسیاب و الک می­کنند و روی آن می­ریزند تا با هم مخلوط شود و معجونی درست می­کنند.

سپس آن را در کوزه سبز یا ظرف شیشه­ای قرار می­دهند و روزی دو مثقال ناشتا مصرف می­کنند. به خواست خدا برای آنچه ذکر شد خوب است. همچنین برای یرقان و تب سختی که سبب ابتلاء به برسام(التهاب پرده دیافراگم) و گرمی می­شود نیز مفید است.»

 

مواد لازم و مقدار آن:

خیار شَنْبَر = فلوس (91 مثقال)

ماء = آب (91 مثقال)

عسل = عسل (91 مثقال)

اَفْشُرَج السفرجل = آب بِه (91 مثقال)

دُهن وَرْد = روغن گل سرخ (40 مثقال)

فُلفل = فلفل سیاه (3 مثقال)

دارُ فُلفُل = فلفل دراز (3 مثقال)

قِرفَة القَرَنْفُل = پوست تنه درخت میخک (3 مثقال)

زنجبیل = زنجبیل (3 مثقال)

دارُ صینیّ = دارچین (3 مثقال)

جَوز  بَوّا = جوزبویا (3 مثقال)

قَرَنفُل = میخک (3 مثقال)

قاقُلّة = هل (3 مثقال)

 

روش ساخت دارو:

1. یک رطل فلوس گرفته و آن را پوست کنده و هسته و پولک­های داخلش را جدا می­کنیم. پس از تمیز شدن بهتر است آنها را آسیاب کنند، زیرا فلوس بسیار سخت و به طور نوعی کهنه است. بنابراین ممکن است داخلش خراب باشد و باید کمی آسیاب شود تا نرم گردد. اگر تازه باشد نیازی به نرم کردن ندارد. حتماً باید مقدار چهارصد و بیست گرم فلوس خالص تمیزشده موجود باشد.

2. به آن یک رطل آب اضافه می­کنیم و 24 ساعت می­گذاریم بماند تا فلوس­ها خیس بخورد و نرم شود. سپس آن را صاف کرده و تفاله­اش را دور می­ریزیم و آب آن را نگه می­داریم.

3. پس از جدا کردن تفاله، یک رطل عسل و یک رطل آب بِه را به آن اضافه می­کنیم. بهتر است آب روی تفاله­های فلوس ریخته شود تا آب فلوس را بگیرد و غلظت آن زیاد شود. باید آن را بفشارند تا آبش خارج شود.

4. سپس باید چهل مثقال روغن گل سرخ روی آب باقی مانده ریخته شود.

5. آنها را روی آتش ملائم بگذارند تا کم کم پخته شود و خودش را بگیرد و غلیظ شود و آبش بخار گردد. سپس باید آن را از روی آتش بردارند و بگذارند تا سرد شود.

6. پس از آن، فلفل، فلفل دراز، پوست تنه درخت میخک، میخک، هل، زنجبیل، دارچین و جوز بویا، از هر یک سه مثقال آسیاب و الک شده را به صورت جداگانه فراهم کرده و آنها را  با هم مخلوط می­کنیم که به صورت پودر است.

7. این مواد پودر شده را روی محلول می­ریزیم و با هم مخلوط می­کنیم. بایستی آنها را بسیار با هم مخلوط کنند تا به صورت معجون درآید.

 

نکات:

1. یک رطل برابر با 91 مثقال یا تقریباً 420 گرم است.

2. در زمان مصرف داروی مرکب یک بایستی از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته اجتناب کرد.

3. هنگام مصرف دارو باید سه روز خورشت زیرباجه با روغن کنجد استفاده شود.

4. زیرباجه، آبگوشتی با سرکه و میوه خشک است که با زعفران معطر می­شود و زیره دارد و یک شیرینی به آن می­افزایند.

5. از عبارت بِدُهن سِمسم» مشخص می­شود یکی از روغن­های خوبی که درمان محسوب می­گردد روغن کنجد است.

6. منظور از خیار شنبر مُنقّی، آن است که پوست و هسته­اش جدا شده باشد. به همین دلیل می­گوئیم فلوس­ها را باید جدا کرد. شیوه جدا کردن آن است که با هاون فلوس را ترک می­زنید و هسته­ها و پرده­ها جدا می­شود.

7. أفشُرَج السَّفرجل» به معنای آن است که آبِ بِه گرفته شود و اگر در فصل خودش باشد بهتر است و باید در شیشه قرار داده شود. اگر دو سال بماند بهتر می­شود. باید با آبمیوه­گیری صنعتی گرفته شود. میوه اول فصل بهتر است.

8. این داروی به دست آمده بایستی در ظرف کوزه­ای سبز یا ظرف شیشه­ای نگهداری شود. باید توجه کرد که کوزه از داخل لعاب داشته باشد تا مواد آن جذب یا خارج نشود.

9. ابنابسطام دو برادرند که کتاب طب الأئمه= را نوشتند. این کتاب بر امام حسن عسکری; عرضه شده و امام; جداگانه آن را تأئید کرده است. بنابراین اگر اسناد مشکلی داشته باشد ضرری به روایات نمی­زند، چون امام; آنها را جداگانه تأئید کرده است.

10. داروهای خوب و مؤثر از پیامبران= نشأت گرفته است.

 

روش مصرف دارو:

روزی دو مثقال به صورت ناشتا به مدت سه روز مصرف شود.

افراد زیر دو سال، یک چهارم و افراد بین دوسال تا هفت سال، نصف مقدار ذکر شده مصرف کنند.[2]

 


[1] - طب الائمه علیهم السلام، ابن سابور زیات نیشابوری، ج1، ص75؛

[2] - داروخانه تخصصی طب اسلامی، رضا نظرپور، صص 77 الی 82


خمس یکی از واجبات مهم مالی در اسلام است که از فروع دین و از عبادات شمرده می شود، از این رو باید با قصد قربت انجام گیرد.

اموال و سرمایه­هایی که به آنها خمس تعلّق می­گیرد، اگر یکبار خمس آنها پرداخت شود، دیگر متعلّق خمس نمی­شود، حتی اگر سالیان دراز آن اموال باقی بماند. اما اگر مال از چیزهایی باشد که رشد و نموّ داشته باشد و یا قیمت آن اضافه شود، اصل آن دیگر خمس ندارد، اما نسبت به مازاد و قیمت اضافه شده باید خمس پرداخت شود.[1]

 


[1] - نک: توضیح المسائل مراجع، ج 2، ص 101، س 1026؛ توضیح المسائل، آیت الله مکارم ، مسئله ی، 1502.


 

طبق نقل کتابهای تاریخی و مقاتل، کاروان اسراء کربلا در روز یازدهم محرّم از کربلا حرکت کرده و در روز دوازدهم به کوفه وارد شدند و در روز نوزدهم محرم از کوفه به سوی شام حرکت کردند و در روز اول صفر به شام وارد شدند.[1]

 

[1] - محمد باقر ملبوبی، الوقایع و الحوادث، ج 4، ص 114.


 

در تعابیر فقهاء، معیاری برای حلیّت گوشت آبزیان بیان شده است. آنها فرموده‌اند: آنچه از روایات بدست می‌آید این است که گوشت حیوانات دریایی خورده نمی‌شود؛ یعنی خوردن آن حرام است،[1] مگر آن نوع از ماهی که پولک (فلس) داشته باشد[2] و خرچنگ از چنین ویژگی برخوردار نیست.

علاوه بر این‌که؛ برای حرمت گوشت خرچنگ، دلیل خاصّی هم در روایات وجود دارد. امام موسی بن جعفر; می‌فرمایند: خوردن جرّی (نوعی ماهی) و لاک‌پشت و خرچنگ حرام است».[3]

بنابراین خوردن خرچنگ از نظر اسلام حرام است.[4]

 

[1] - به عبارت دیگر اصل اولی در حرمت و حلیت گوشت‌های حیوانات دریایی بر حرمت است.

[2]- امام خمینی، توضیح المسائل (المحشى)، ج ‏2، ص 595، (فاضل): مسأله 2753؛ مرعشی، منهاج المؤمنین، ج ‏2، ص 8: لا یؤکل من حیوان البحر الا سمک له فلس و.»؛ خوئی، منهاج الصالحین، ج ‏2، ص 344؛ الفقه على المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت، ج ‏2، ص 20، مبحث ما یمنع أکله و ما یباح أو ما یحل، و ما لا یحل.، ص 13.

[3] - وسائل‏ الشیعة، ج 24، ص 147.

[4] - نک: بهجت، جامع المسائل، ج 4، ص 385؛ تبریزی، صراط النجاة،ج 5، ص 407.


 

رحمان بر کثرت» رحمت دلالت می­ کند و رحیم بر ثبات و دوام» آن. پس رحمان خدائی است که رحمت فراگیرش همه چیز و همه کس را شامل می­­شود (مؤمن، کافر، دنیا و آخرت)، و چنین رحمتی در برابر غضب نیست، بلکه غضب نیز از مصادیق آن است.

اما رحیم خدائی است که رحمتی ویژه برای مؤمنان دارد و این رحمت در برابر غضب اوست.[1]

 

[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 277


مرحوم صدرالمتألّهین می­گوید:

سوره مبارکه حمد با مقدمه ­ای که در نماز بدان افزوده می­شود بر روی هم هشت بخش را تشکیل می­دهد که با درهای هشتگانه بهشت مرتبط است و نمازگزاری که سوره حمد را با آداب ویژه آن در نماز قرائت کند، از همه درهای هشتگانه بهشت بدان راه یافته است. درهای مزبور عبارت است از:

یکم) باب معرفت: که نمازگزار با گفتن وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»[1] از آن وارد بهشت می­شود.

دوم) باب ذکر: با تلاوت آیه بسم الله الرحمن الرحیم»

سوم) باب شکر: با آیه کریمه الحمدلله رب العالمین»

چهارم) باب رجاء: با تلاوت آیه الرّحمن الرّحیم»

پنجم) باب خوف: با ذکر آیه مالک یوم الدّین»

ششم) باب اخلاص، با گفتن ایّاک نعبد و ایّاک نستعین»

هفتم) باب دعا و تضرّع: با تلاوت آیه اهدنا الصّراط المستقیم»

هشتم) باب اقتدا به ارواح پاک: با تلاوت آیه صراط الّذین أنعمت علیهم .»[2]

 

[1] - سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 79

[2] - تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص 178 - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص273


مرحوم شیخ بهائی مراتب چهارگانه حمد را بدین شرح از این سوره استفاده کرده است:[1]

الف) حمد محبّانه و عاشقانه: که حمد ذات و ناظر به شایستگی ذات حق برای تحمید است. برای چنین حمدی تعبیر الحمدلله» کافی است.

ب) حمد شاکرانه: در این مرتبه، حامدْ خدای سبحان را در برابر ربوبیّت مطلق و احسانش حمد و شکر می­کند و تعبیر ربّ العالمین» ناظر به آن است.

ج) حمد تاجرانه: که تحمیدی از سر رجاء، طمع و شوق ثواب است و الرحمن الرحیم» بدان اشارت دارد.

د) حمد بردگانه: که حمد خداوند متعال بر اثر خوف از عذاب اوست و با آیه کریمه مالک یوم الدین» ادا می­شود.[2]

 


[1] - مفتاح الفلاح، ص 762

[2] - تفسیر تسنیم، ج1، ص271


سوره مبارکه حمد به اتفاق مسلمانان[1] هفت آیه دارد و بر اساس روایات اهل­بیت عصمت و طهارت(ع) آیه کریمه بسم الله الرحمن الرحیم» اولین آیه آن است. از جمله این روایت:

وَ قِیلَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ(ع) یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنْ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ»؛ أَ هِیَ مِنْ فَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ] یَقْرَأُهَا وَ یَعُدُّهَا آیَةً مِنْهُ وَ یَقُولُ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ هِیَ اَلسَّبْعُ اَلْمَثَانِی.»[2]

بنابراین، مشهور قائلند که آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم» هم جزئی از سوره مبارکه مبارکه حمد می­باشد و هم اولین آیه از این سوره محسوب می­شود.

بنابراین قرائت این آیه در ابتدای سوره حمد تنها برای تبرّک جستن به آن نیست، بلکه جزئی از سوره است و از این­رو در صورت وجوبِ تلاوت سوره حمد، در نماز یا غیر آن، اگر سوره حمد بدون بسم الله الرحمن الرحیم» تلاوت شود، امر خداوند متعال امتثال نشده است.

گویاترین شاهد بر تعداد آیات سوره حمد، آیه کریمه: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[3] است که به شهادت روایات معصومین(ع) مراد از آن سوره مبارکه حمد می­ باشد.[4]روایات فریقین نیز بی هیچ گونه اختلافی، همین عدد را تأئید می­کند.[5]

تنها اختلافی که در آیات این سوره است، درباره تقطیع و مرزبندی آیات آن است، نه اصل عدد هفت؛ زیرا کسانی که بسم الله الرحمن الرحیم» را اولین آیه سوره حمد دانسته ­اند از صراط الذین.» تا آخر سوره را یک آیه و دیگران که بسم الله الرحمن الرحیم» را آیه­ای از این سوره نمی­ دانند غیرالمغضوب.» را آیه­ای مستقل به شمار آورده ­اند.

بنابراین در اینکه سوره مبارکه حمد هفت آیه دارد اختلافی نیست و اختلاف در این است که آیا بسم الله الرحمن الرحیم» آیه اول سوره حمد می باشد؟ یا اصلاً از آیات سوره حمد محسوب نمی­ شود و فقط برای تبرّک در ابتدای سوره حمد خوانده می­شود.[6]

 


[1] - مفاتیح الاسرار شهرستانی، ج1، ص223

[2] - نورالثقلین، ج1، ص9 - الأمالی (للصدوق)، ج 1، ص 175

[3] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87

[4] - تفسیر برهان، ج1، ص41

[5] - بحارالانوار، ج، ص335 – تفسیر عیاشی، ج1، ص19 – تفسیر برهان، ج1، ص42

[6] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص268 و 269


مکّی یا مدنی بودن این سوره مورد اختلاف است. بیشتر مفسّران برآنند که در مکّه نازل شده است.[1] برخی نیز آن را مدنی می­دانند.[2] بعضی نیز قائلند که خدای سبحان برای بیان عظمت و تأکید بر اهمیت آن، دوبار (یک بار در مکه و بار دیگر در مدینه) آن را نازل کرده است.[3]

اختلاف درباره مکّی یا مدنی بودن سوره حمد، ثمره تفسیری ندارد؛ زیرا مشتمل بر آیه ­ای نیست که معنایش به اختلاف مکان نزول، مختلف و متفاوت شود.

دلائل مکّی بودن سوره مبارکه حمد:

1) خدای سبحان در سوره مبارکه حِجْر به پیامبراکرم] می­فرماید: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[4]. با توجه به اینکه سوره مبارکه حجر از سوره­ های مکی است و مراد از سبعاً من المثانی» به شهادت روایات معصومین(ع) سوره حمد است[5]، و از طرفی اعطای السبع المثانی» به پیامبراکرم] با لفظ ماضی آتیناک» بیان شده است، پس سوره حمد نیز مکّی است و قبل از سوره حِجْر نازل شده است.

2) در روایات فریقین(شیعه و سنّی) آمده است که قِوام نماز به سوره مبارکه حمد است: لاصلاة إلا بفاتحة الکتاب»[6] و نماز، پیش از هجرت در مکه به مدینه تشریع شده است.

علامه طباطبائی می­فرماید: گرچه نماز با هیئت و ویژگیهای کنونی آن در شب معراج تشریع شد، اما از آیات فراوانی در سوره ­های مکّی از جمله آیه کریمه: أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰[7] بر می­ آید که در اوائل بعثت نیز اصل نماز، دست کم به صورت سجده و تلاوت بخشی از قرآن، تشریع شده بود.»[8]

3) در برخی از تفاسیر اهل سنت برای اثبات مکّی بودن سوره مبارکه حمد به روایاتی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) استناد شده است؛ مانند: نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش»[9]

در جوامع روائی شیعی نیز حدیثی به این صورت از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است: فأوّل ما نزل علیه بمکّة فاتحة الکتاب.».[10]

همچنین حضرت امام صادق (ع)می­ فرمایند: فأوّل ما نزل علی رسول­ الله بمکّة بعد أن نُبّئ الحمد».[11]

 


[1] - درّالمنثور، ج1، ص10

[2] - مجمع البیان، ج1، ص17

[3] - کشاف، ج1، ص1 – الکاشف، ج1، ص31

[4] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87

[5] - بحارالانوار، ج89، ص235 – تفسیر برهان، ج1، ص41 – صحیح مسلم، ج2، ص9 – مستدرک حاکم، ج1، ص238

[6] - عوالی اللئالی، ج1، ص196

[7] - سوره مبارکه علق، آیات شریفه 9 و 10

[8] - تفسیر المیزان، ج20، ص325

[9] - درّالمنثور، ج1، ص10 – الإتقان، ج1، ص12

[10] - مجمع البیان، ج10، ص405

[11] - بحارالانوار، ج82، ص52


نام گرفتن سوره به این دو نام به این جهت است که در میان سُوَر حامدات»[1] اولین و کوتاه­ ترین سوره، حمد است.[2]

 

[1] - سوره هائی که با ماده حمد» آغاز می شود را سور حامدات» گویند که عبارتند از: سوره حمد، انعام، کهف، سبأ، فاطر

[2] - تفسیر تسنیم، ج1، ص 266


گرچه طلب و مسئلت عبد سالک از خدای سبحان به صورت صریح تنها در آیه کریمه اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»[1] آمده است، اما باید دانست تحمید و تمجید عبد در آغاز سوره نیز تحمیدی بی­ طلب و تمجیدی بی­ طمع نیست، بلکه ستایش سابق» زمینه خواهش لاحق» است و گویا همه آیات این سوره مبارکه، در پی آموزش ادب مسئلت» از خدای سبحان و طلب از ساحت آن بی­ نیاز مطلق است.[2]

 

[1] - سوره مبارکه حمد، آیه شریفه 6

[2] - تفسیر تسنیم، ج1، ص 265 و 266


نامگذاری سوره مبارکه حمد به این دو نام به دلیل اشتمال آن بر آیه کریمه إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»[1] است؛ که بخش نخست آن مناجات عبد با خداست و بخش بعدی به معنای تفویض و واگذاری امور فقط به خداوندمتعال و تکیه کردن به اوست.[2]

 

[1] - سوره مبارکه حمد، آیه شریفه 5

[2] - روح المعانی، ج1، ص 67 – تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 265


برخی از تفاسیر اهل سنت راز تسمیه سوره مبارکه حمد بدین نامها را کفایت آن در صحّت نماز دانسته ­اند. زیرا هیچ سوره ­ای جز حمد مقوّم نماز نیست.

در همین ارتباط روایتی را عبادة بن صامت از پیامبراکرم(ص) نقل می­کند که: أمّ القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضاً»[1]

 

[1] - تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص 13 - روح المعانی، ج1، ص 67 – تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 264


برخی مفسّران سرّ نامگذاری سوره مبارکه حمد بدین نام را وابستگی قوامِ نماز به سوره حمد ذکر کرده­ اند:[1] لاصلاة إلا بفاتحة الکتاب»[2]

 

[1] - مجمع البیان، ج1، ص 87

[2] - عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج 1، ص 196؛ ج2 ص 2 / فقه القرآن، ج 1، ص 102 / مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 4، ص 158


این نام را خدای سبحان در مقام اظهار امتنان بر پیامبراکرم(ص) بر این سوره نهاده است. آنجا که می­ فرماید: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1] که مراد از سبعاً من المثانی» در این آیه شریفه، بر اساس روایات وارده از پیامبراکرم(ص) و امامان معصوم(ع) همان سوره مبارکه حمد است.

کلمه السّبع» در این ترکیب، ناظر به تعداد آیات این سوره است. و کلمه المثانی» بنابر آیه شریفه کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ»[2] از اوصاف قرآن می­ باشد، و به معنای انعطاف ­پذیری آیات قرآن نسبت به یکدیگر است، به این صورت که آیات قرآن گرایش و تمایل خاصّی نسبت به یکدیگر دارند و هر یک از آیاتِ آن با سایر آیاتش تفسیر می­شود.

همانطور که در کلام حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز به این مطلب اشاره شده است: . ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض.»[3]

 

[1] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87

[2] - سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 23

[3] - کتاب شریف نهج البلاغه، خطبه 133، بند8 - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 262


زمخشری می­ گوید: بیشتر مفسران برآنند که سوره مبارکه حمد، نخستین سوره­ ای است که بر پیامبراکرم(ص)نازل شده است.[1]

طبرسی نیز حدیثی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل می­کند که به این مطلب تصریح دارد: فأوّل ما نزل علیه بمکة، فاتحة الکتاب.»[2]

پژوهشگران علوم قرآنی نیز در بحث اولین و آخرین سوره نازل شده، سوره حمد را به عنوان یکی از اقوال دانسته ­اند.[3]

از آیه کریمه أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰ در سوره مبارکه علق نیز برمی­ آید که پیامبراکرم(ص) قبل از رسالت و نزول قرآن، نماز می­گزارده و آنچه در شب معراجِ آن حضرت(ص) تشریع شد، نمازهای پنجگانه با ویژگی­ها و هیئت خاص آن بود نه اصل نماز.[4]

و از طرفی در روایات فریقین آمده است که قِوام نماز به سوره حمد است و در اسلام نماز بدون سوره حمد، ناشناخته است. بنابراین قول به اینکه سوره مبارکه حمد اولین سوره ­ای است که به طور کامل بر پیامبراکرم(ص) نازل شده است، چندان بعید نیست.[5]

 

[1] - کشاف، ج4، ص 775

[2] - مجمع البیان، ج 9و10، ص 613، تفسیر سوره مبارکه انسان

[3] - برهان زرکشی، ج1، ص 207 / اتقان سیوطی، ج1، ص 32

[4] - تفسیر المیزان، ج20، ص 325

[5] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 261، پاورقی2


این سوره مبارکه به عقیده بسیاری از مفسّران و پژوهشگران علوم قرآنی اولین سوره­ای است که به طور کامل بر قلب مطهّر پیامبراکرم(ص) نازل شده است. و در تنظیم سوره­ های قرآن نیز سرآغاز کتاب الهی است. از همین رو به این نام خوانده می­شود.

این نام در روایات فراوانی آمده است از جمله: لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[1]؛ لاصلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب»[2]؛ از این روایات برمی­ آید که سوره مبارکه حمد از عصر رسول اکرم(ص) با نام فاتحة الکتاب» شناخته شده بود و مسلمانان با همین نام از آن یاد می­ کردند.[3]

 

[1] - عوالی اللئالی، ج1، ص 196

[2] - وسائل الشیعة، ج6، ص37 / صحیح بخاری، ج1، ص192

[3] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص261 و 262


نامگذاری سوره حمد به این دو نام، که در روایات فراوانی به نقل از فریقین آمده است، از این روست که مشتمل بر عصاره معارف قرآن کریم است.

معارف قرآنی دارای سه بخش مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی است و کلام منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز که فرمودند: رحم الله امرأً علم من أین و فی أین و إلی أین»[1] ناظر به شناخت همین اصول سه گانه است.

سوره مبارکه حمد نیز مشتمل بر معرفت­ های سه گانه یاد شده است. زیرا بخش آغازین آن مربوط به مبدأ و ربوبیت مطلق خداوند متعال بر عوالم هستی و همچنین صفات جمالی او مانند رحمت مطلق و رحمت خاص است؛

و بخش میانی آن ناظر به معاد و ظهور مالکیت مطلقه خدای سبحان در قیامت است؛

و بخش پایانی آن که سخن از حصر عبادت و استعانت در خدای سبحان و طلب هدایت به صراط مستقیم دارد، مربوط به هدایت و ضلالت در سیر از مبدأ تا معاد است و مدار و محور آن مسأله وحی و رسالت است. بنابراین اصول معارف قرآنی در این سوره ترسیم شده است.[2]

 

[1] - الوافی , ج 1 , ص 116

[2] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 260


نام های این سوره عبارتند از:[1]

أمُّ القرآن، أمُّ الکتاب، فاتِحَةُ الکتاب، حَمْد، السّبْعُ المَثانی، فاتِحَةُ القُرآن، القُرآنُ العَظیم، الوافِیة، الکافِیة، الشّافِیة، الشفاء، الصَّلاة، الدُّعاء، الأساس، الشُّکر، الکنْز، النّور، السُّؤال، تَعْلیمُ المَسْألة، المُناجاة، التَفْویض، الحَمْدُ الاُولی، الحَمْدُ القُصری.

 

[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 259


با رجوع به شواهد قرآنی و اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین می­ توان گفت که برترین سوره در قرآن کریم، سوره مبارکه حمد (فاتحة الکتاب، أمّ الکتاب) می­باشد.

 

سوره مبارکه حمد در مقال الهی به گونه­ ای تکریم­ آمیز، همتای قرآن عظیم قرار گرفته است: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1]

در اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین نیز نامها و اوصافی چون: جامعترین حکمت»، گنج عرشی»، شریف­ترین ذخیره در گنجینه­ های عرش الهی»، سوره شفابخش»، نعمت بزرگ و سنگین»، برترین سوره قرآن» از آن یاد شده است:

لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْکَلاَمِ جُمِعَ فِیهِ مِنْ جَوَامِعِ اَلْخَیْرِ وَ اَلْحِکْمَةِ مَا جُمِعَ فِی سُورَةِ اَلْحَمْدِ»[2]

أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ أَشْرَفُ مَا فِی کُنُوزِ اَلْعَرْشِ»[3]

فی فاتِحَةِ الکِتابِ شِفاءٌ مِّن کُلِّ داءٍ»[4]

فَأَفْرَدَ اَلاِمْتِنَانَ عَلَیَّ بِفَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ»[5]

 

پیامبراکرم(ص) هنگام پیشنهاد آموزش سوره مبارکه حمد به جابربن عبدالله انصاری، آن را برترین سوره کتاب خدا معرفی کرد: أَلاَ أُعَلِّمُکَ أَفْضَلَ سُورَةٍ أَنْزَلَهَا اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ؟»[6]

 

چنانکه در حدیثی دیگر میزان این برتری را مشخص کرده و فرموده ­اند: لَوْ أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ وُضِعَتْ فِی کِفَّةِ اَلْمِیزَانِ وَ وُضِعَ اَلْقُرْآنُ فِی کِفَّةٍ لَرَجَحَتْ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ سَبْعَ مَرَّاتٍ»[7]

 

نیز آن حضرت(ص) سوره مبارکه حمد را با کتابهای آسمانی سنجیده، فرمودند: وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِی اَلتَّوْرَاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ لاَ فِی اََّبُورِ وَ لاَ فِی اَلْفُرْقَانِ مِثْلَهَا هِیَ أُمُّ اَلْکِتَابِ»[8]

 

خداوند متعال سوره مبارکه حمد را پایه و اساس عمود دین» یعنی نماز قرار داده است: لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[9] و ده بار تلاوت آن را در هر شبانه روز، در نمازهای یومیه بر بندگانش سفارش کرده است.

 

در پایان باید گفت این سوره با همه ایجاز و اختصاری که دارد، مشتمل بر عصاره معارف گسترده قرآن کریم است؛ زیرا خطوط کلی و اصول سه­ گانه معارف دینی؛ مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی را بیان می­کند که مایه هدایت سالکان به صلاح دنیا و آخرت است.[10]

 

 

 

 

 


[1] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87

[2] - بحارالانوار، ج 82، ص 54 / من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 310

[3] - تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6 / جامع الأخبار، ج 1، ص 43

[4] - مجمع البیان، ج 1، ص 87 / کنز العمّال، ج 1، ص 557، ح 2500

[5] - تفسیر برهان، ج 1، ص 41 / تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6

[6] - تفسیر برهان، ج 1، ص 42

[7] - جامع احادیث شیعه، ج 15، ص 89

[8] - جامع الاخبار، فصل 22، ص 43 / مجمع البیان، ج 1، ص88

[9] - عوالی اللئالی، ج 1، ص 196

[10] - تفسیر تسنیم، ج1، ص 257 و 258


اهم این مذاهب عبارتند از:[1]

1) مکتب حنفی: مکتب ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (150-80 هـ ) که به مذهب حنفی» مشهور است. او در کوفه به دنیا آمده و نزد تابعین و همچنین نزد امام صادق; دانش آموخت و سپس منصب تدریس و افتاء را در کوفه عهده­دار شد.

منصور عباسی از او برای پذیرش پست قضاوت دعوت نموده ولی او نپذیرفته و سرانجام به فرمان خلیفه تا زمان مرگ در زندان محبوس بود. او در فقه و فرائض، به اجتهاد پرداخته و به قیاس و رأی خویش عمل می­کرد. کتابهای فقه اکبر» و مسند ابی حنیفه» از آثار اوست.

2) مکتب مالکی: مکتب مالک بن انس (93-179 هـ) که مؤسس مدرسه فقهی مدینه و مؤلف کتابی فقهی به نام موطأ» بود.

3) مکتب حنبلی: مکتب احمد بن حنبل (164-241 هـ) از محدثان و فقها که در بغداد متولد شده و یکی از امامان چهارگانه اهل سنت به شمار می­رود. او در عصر معتصم عباسی به مخالفت با معتزله برخاست و لذا به زندان افکنده شد تا آنکه متوکل عباسی او را آزاد ساخت. او به دیدگاههای سلفی و سخت­گیرانه و مخالف با اهل رأی مشهور بوده و کتاب المسند» شامل سی هزار حدیث از آثار اوست.

4) مکتب شافعی: مکتب شافعی (150-204 هـ) که پایه­گذار علم اصول به شمار می­رود. او در محضر مالک بن انس در مدینه به تحصیل پرداخت و سپس به بغداد مسافرت کرد و در آنجا به فرمان هارون محبوس گشته و پس از مدتی آزاد شد و سرانجام در مصر وفات کرد. کتابهای الام» در فروع و الرساله» در اصول از آثار اوست.

این مذاهب چهارگانه در نیمه آغازین دوره عباسی ظهور پیدا کرد.

 

[1] - حسن صدر، تأسیس الشیعه، بغداد، ص 288 و 289 و همچنین محمدکاظم مکی، المدخل الی حضارة العصر العباسی، بیروت، ص 364؛ تراژدی کربلا، ابراهیم حیدری، ص39، شابک: ایکس-045-465-964، نشر 1381 موسسه دارالکتاب الاسلامی، ترجمه علی معموری و محمدجواد معموری


امیرحسن‌زاده کارشناس ارشد مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران می­گوید:

انطباق دقیق رویدادهای تقویم هجری قمری و شمسی کار سختی است؛ اما با استفاده از نرم‌افزارهای رؤیت هلال مشخص می‌شود که عاشورای 61 هجری قمری در روز سه‌شنبه 20 مهر یا چهارشنبه 21 مهر اتفاق افتاده است.

تقویم رسمی کشور بر اساس هجری خورشیدی است. همان‌طور که از نام آن بر می‌آید، مبدء آن هجرت پیامبر اسلام] از مکّه به مدینه است و طول سال آن، مدت زمان بین دو عبور متوالی مرکز خورشید از نقطه اعتدال بهاری است که به طور متوسط 365.242198 شبانه‌روز یا 365 شبانه‌روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه حساب شده است.

برخلاف تصور عموم، تقویمی که امروز از آن استفاده می‌کنیم، از سال 1304 هجری خورشیدی به عنوان تقویم رسمی کشور مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ اما تقویم هجری قمری برای ثبت بسیاری از وقایع تاریخی مورد استفاده مورّخان بوده است. ضمن آن‌که بسیاری از مناسبت‌ها و اعیاد تقویم بر پایه هجری قمری است. بنابراین مسئله انطباق تاریخ های تقویم هجری قمری و شمسی همواره مورد توجه منجّمین و مورّخین بوده است. یکی از این موارد، انطباق واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) با تقویم هجری شمسی است. برای وارد شدن به این بحث، ابتدا نگاهی دقیق‌تر به تقویم هجری قمری می‌اندازیم.

مبنای تقویم هجری قمری

تقویم هجری قمری هلالی، تقویم دینی مسلمانان جهان است. مبدأ این تقویم، اول محرمِ سالی است که پیامبر اکرم] از مکه معظّمه به مدینه منوّره هجرت فرمودند. این مبدأ در اغلب کشورهای اسلامی روز جمعه 1 محرمِ سالِ 1 هجری ‌قمری، مطابقِ 27 تیرِ 1 هجری ‌شمسی و مطابقِ 16 ژوئیه 622 میلادی (ژولینی) اختیار شده است. سال‌های این تقویم شامل 12 ماه قمری هلالی است که به ترتیب عبارتند از: محرم، صفر، ربیع‌الاوّل، ربیع‌الثّانی، جمادی‌الاوّل، جمادی‌الثّانی، رجب، شعبان، رمضان، شوّال، ذی‌القعده و ذی‌الحجّه.

طول ماه هلالی، مدت زمان بین دو لحظة ماه نوی نجومی متوالی است. مقدار متوسط طول ماه هلالی حدود 29.530589 شبانه‌روز یا معادل 29 شبانه‌روز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 3 ثانیه است. بنابراین به طور متوسط طول سال قمری برابر با 354.367068 شبانه‌روز = 29.530589 × 12 است. این تقویم به دو شکل هلالی و قراردادی مورد استفاده قرار می گیرد.

تقویم هجری قمری هلالی

در این نوع تقویم که در کشورهای اسلامی به منظور تعیین اعیاد و مناسبت‌های مذهبی استفاده می‌شود، تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلالِ ماه نو در شامگاه روز بیست‌ونهم یا سی‌اُمِ ماه قبل، تعیین می‌شود. در نتیجه، تعداد شبانه‌روزهای هر ماه قمری برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالیِ هلال ماه نو است. این نوع روش آغاز ماه، پیش از اسلام به ویژه در بین اقوام سومری، بابلی و یهودی نیز رایج و سابقه‌ طولانی داشته است.

پیش‌بینی وضعیت رؤیت هلال ماه‌های قمری به مقادیر مشخصه‌های ماه و خورشید و موقعیت جغرافیایی رصدگر در لحظه غروب خورشیدِ روز بیست‌ونهم ماه قبل بستگی دارد. در واقع در این تقویم کارشناسان با محاسبه مشخصه‌های ماه و خورشید در زمان غروب خورشیدِ روز بیست‌ونهم ماه قمری و مقایسه آن با معیارها و رکوردها، وضعیت رؤیت‌پذیری هلال ماه را پیش بینی می‌کنند.

این امکان وجود دارد که هلال ماه نو در مکانی بر روی کره زمین، دقایقی بعد از غروب خورشید روز بیست‌و‌نهم رؤیت شود و در مکان دیگری رؤیت نشود که این اختلافِ یک شبانه‌روزی در رؤیت هلال ماه‌های قمری، اختلاف یک شبانه‌روزی را در تقویم هجری قمری هلالی کشورهای اسلامی سبب می‌شود.

مطابق حکم شرعی اگر هلال ماه در شامگاه بیست‌ونهم ماه رؤیت شود، آن ماه به پایان رسیده و فردا اول ماه بعد است؛ ولی اگر هلال ماه در شامگاه روز بیست‌ونهم رویت نشد، ماه 30 روزه می‌شود. بنابراین ماه قمری نمی‌تواند 28 روزه یا 31 روزه باشد. ضمن آن‌که در تقویم هجری قمری هلالی، برای توالی ماه‌های 29 و 30 روزه نظم و قاعده مشخصی وجود ندارد. از این رو ممکن است چند ماه متوالی 29 روزه یا 30 روزه وجود داشته باشد.

تقویم هجری قمری قراردادی

تاریخ‌نویسان و سایر پژوهشگران برای سهولت در محاسبات روزمرّه‌ تقویم هجری قمری و برطرف کردن اشکالات ناشی از اختلاف در تقویم هجری قمری هلالی در کشورهای اسلامی، از تقویمی به نام تقویم هجری قمری قراردادی» استفاده می کنند. البته این نوع تقویم در تعیین اول ماه‌های قمری کاربردی ندارد.

مبداء تقویم و نام ماه‌های این تقویم همانند تقویم هجری قمری هلالی است. اما تعداد شبانه‌روز ماه‌های این تقویم، متناوباً 30 و 29 شبانه‌روز است. یعنی ماه محرّم 30 شبانه‌روز، ماه صفر 29 شبانه‌روز و همین‌طور تا آخر در نظر گرفته می‌شود. البته همان‌طور که ذکر شد، این نوع تقویم در تعیین اول ماه‌های قمریِ تقویم کشورهای اسلامی کاربردی ندارد.

محاسبه عددی تاریخ واقعه عاشورا

همان‌طور که ذکر شد، مبدأ هر دوی این تقویم ها یکی است. اما طول سال آنها با یکدیگر متفاوت است. در واقع طول سال قمری به طور متوسط 10.87513 شبانه‌روز کمتر از سال شمسی است و همین باعت اختلاف 43 ساله بین این دو تقویم شده است. بسیاری از مردم، این مسئله را با جابه جایی ماه مبارک رمضان در بین فصول سال تجربه کرده‌اند.

یک روش به دست آوردن تاریخ هجری شمسی واقعه عاشورا، استفاده از همین مقادیر متوسط طول سال شمسی و قمری است. امسال، اول محرم 1432 مصادف با سه‌شنبه 16 آذر 1389 بود.

 با توجه به این‌که از اول محرم سال 61 هجری به اندازه 1371 سال قمری گذشته، پس از آن روز به اندازه 485837.25 شبانه‌روز طی شده است که اگر این عدد را بر طول متوسط سال شمسی تقسیم کنیم به 1330 سال و 65 روز می‌رسیم. این بدان معنی است که اگر از 16 آذر 1389 به این اندازه به عقب برویم به 11 مهر 59 هجری شمسی می‌رسیم که مقارن با اول محرم سال 61 هجری قمری است. بنابراین با این محاسبه ساده درخواهیم یافت که 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری قمری مقارن با 20 مهر سال 59 هجری شمسی است.

محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رؤیت هلال

با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرم‌افزارهایی مانند Accurate Times) مشخص می‌شود که اول محرم 61 هجری قمری برابر با 1 اکتبر 680 میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با 10 اکتبر 680 میلادی (ژولی) یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ می‌تواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.

حال با مراجعه به نرم‌افزارهایی مانند Moon Calculator مشخص می‌شود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال 61 هجری در ساعت 17:11 به وقت محلّی روز 28 سپتامبر 680 میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، 29 سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از 11 درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از 8 درجه است. رؤیت چنین هلالی با چشم غیرمسلّح ممکن است؛ بنابراین پیش‌بینی می‌شود که 30 سپتامبر 680 میلادی مقارن با اول محرم 61 هجری قمری باشد. بنابراین 10 محرم مقارن با 9 اکتبر 680 میلادی یا سه‌شنبه 20 مهر 59 هجری شمسی می‌شود.

مطابق این بررسی نتیجه می‌شود که واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) در روز سه‌شنبه 20 یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است.


یک درهم معادل است با: 3/25 گرم

یک مثقال معادل است با: 4/608 گرم یا 24 نخود یا 72 جو

یک رطل عراقی معادل است با: 91 مثقال

یک رطل مدنی معادل است با: 1/5 برابر یک رطل عراقی

یک صاع معادل است با: 614/2 مثقال

هر فندق معادل است با: یک قاشق چایخوری

هر گردو معادل است با: یک قاشق غذاخوری


در کتاب اصول تشیع، فهرست مختصری از مواردی بیان شده است که نشانگر بهتر شدن موقعیت شیعه بعد از ظهور صفویه نسبت به قبل از آن است که عبارتند از:

1- شیعه پیش از صفویه در اقلیت بوده و پس از صفویه اکثریت شد.

2- شیعه پیش از صفویه محکوم بود، بعد از صفویه حاکم گردید.

3- شیعه پیش از صفویه نمی­ توانست آزاد به کربلا برود ولی بعد از آن می­توانست.

4- شیعه پیش از صفویه نمی­ توانست نام امام حسین ع را بر زبان بیاورد ولی بعد از صفویه می­ توانست برای آن حضرت ع عزاداری کند.

5- شیعه پیش از صفویه در زندان زیر شکنجه و تحت تعقیب بود، ولی بعد از صفویه آزاد و پیروز.

6- شیعه پیش از صفویه نمی­ توانست اعمال مذهبیِ خود را آشکار انجام دهد، ولی بعد از صفویه می­ توانست اعمال مذهبی خود را آشکار انجام دهد.

7- مذهب رسمی مملکت پیش از صفویه، تسنّن بود و بعد از صفویه، تشیّع.

8- سلطان مملکت پیش از صفویه سنّی بود و بعد از صفویه، شیعه.

9- پیش از صفویه دوستی حضرت علی ع جرم و خیانت بود و بعد از صفویه مایه افتخار.

10- پیش از صفویه حاکم­ های وقت در تعقیب زوّار ائمّه اطهار ع بودند، ولی بعد از صفویه چکمه ها به گردن انداخته و خود را کلب آستان رضا ع می خواندند و پیاده از اصفهان به مشهد می­ رفتند.

11- پیش از صفویه حکومت­ ها آب بر قبر ائمّه اطهار ع می­ بستند و خراب می­ کردند، ولی بعد از صفویه گنبد را طلا می­ کنند و ضریح را نقره.

12- پیش از صفویه زیارت مشهد و کربلا عمل غیردینی و قدغن بود، و بعد از صفویه زیارت ائمه اطهار ع شعار رسمی دینی اعلام شد و زائر را لقب کربلائی و مشهدی بخشیدند.

13- پیش از صفویه علمای شیعه پیوسته سپر تیرهای حکومت بودند و بعد از صفویه در عزیزترین شرائط زندگی می­ کنند.

14- پیش از صفویه علمای شیعه حق دخالت در امور حکومت را نداشتند ولی بعد از صفویه مورد م قرار می­گرفتند.

15- پیش از صفویه حکومت­ ها با زور و زر حکومت را به دست می ­آوردند، اما بعد از صفویه به اذن حاکم شرع.

16- تشیع پیش از صفویه تشکیلات منظم و رسمیتی نداشت ولی بعد از صفویه دارای تشکیلات شد.[1]

 


[1] - اصول تشیع ، انصاری زنجانی، ص 191 الی 193


 

پاسخ:[1]

بر طبق فتوای مراجع معظّم تقلید، قبله­ نماهاى معمولى در صورتى که سالم باشد، از وسائل خوب براى شناخت قبله است و گمانِ حاصل از آن کمتر از راه ­هاى دیگر نیست، بلکه غالباً دقیق‏تر است.[2]

حضرت آیت الله ­ای نیز در رابطه با تشخیص قبله توسط قبله­ نما فرموده ­اند: اعتماد بر شاخص یا قبله ­نما در صورتى که موجب اطمینان براى مکلّف شود، صحیح است و باید طبق آن عمل گردد.»[3]

حال که قطب­ نما قابل اعتماد است و موجب گمان می شود، اگر انسان از روی یقین یا گمان به جهتی نماز بخواند و بعد بفهمد که خطا کرده و قبله در جهت دیگری بوده است، از دو صورت بیرون نیست:

1-   اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، ما بین دو طرف راست و چپ باشد، نمازهای خوانده شده صحیح است و لو اینکه هنوز وقت نماز باقی باشد. حتی اگر در اثناء نماز فهمید که چنین خطایی صورت گرفته است، بقیه نماز را رو به قبله بایستد و نماز را ادامه دهد و دیگر نیازی به اعاده ندارد.

2-   اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، از ما بین دو طرف راست و چپ، کند، اگر هنوز وقت نماز باقی است اعاده کند، اما اگر وقت نماز گذشته است نیازی به اعاده ندارد و نمازهای خوانده شده صحیح است، حتی اگر نمازهایی که قبلاً خوانده پشت به قبله بوده باشد، بله احتیاط استحبابی در آن است که نمازها را قضا نماید.[4]

بنابراین با توجه به اعتبار تعیین قبله توسط قبله­ نما، اگر بعد از گذشتن وقتِ نماز بفهمد قبله­نمائی که بدان اعتماد کرده و بر طبق آن نماز خوانده است اشکالی داشته و نشانگر جهت قبله نبوده است، لازم نیست نمازهایی را که خوانده است، قضا نماید.

 


[1] - سایت اسلام کوئیست: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa648 ، کد سایت fa648 کد بایگانی 595 نمایه اشتباه در تعیین جهت قبله

[2] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 433،مسأله782.

[3] - أجوبة الاستفتاءات (بالفارسیة)، ص: 74.

[4] - وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام الخمینی)، مسألة 4، ص 129.


در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

برخلاف مفوّضه و معتزله که به طور کلی خداوند متعال را از دخالت داشتن در جریانات زندگی بشر معزول و هیچکاره می ­دانند، و برخلاف اشاعره که تمام اختیارات را از بشر سلب و به خداوند متعال نسبت می­ دهند؛ امامیه و مذهب تشیع قائل است که اختیار قسمتی از مقدّمات عمل، در دست ما است و قسمت بیشتر آن در دست خداوند متعال است. و خلاصه نه جبر است و نه تفویض بلکه امری است میان این دو.

بنابراین آن مقدار از مقدّماتی که خداوند متعال در اختیار ما گذاشته باید آنها را فراهم کنیم، و آن مقدّماتی که از اختیار ما بیرون است نسبت به آنها باید دعا کنیم و از خداوند متعال بخواهیم. بنابراین وقتی دعا را به بقیه اسباب موجوده ضمیمه کنیم خود را به مهمترین اعمالی که برای بشر تصور می شود قادر می­ بینیم، زیرا آن قسمت موجود از مقدّمات را از خودمان فراهم می­ کنیم و قسمتی که موجود نیست، مقدمه به دست آوردنش که دعا است در اختیار ماست، پس با ضمیمه کردن دعا به سائر مقدمات، اختیار همه کارهای مهم در دست ما است.

اما به عقیده معتزله که همه اختیارات را در دست بشر و خدا را از امور بشر معزول می­داند، دیگر جائی برای دعاکردن باقی نمی­ماند، همانطوری که به عقیده اشاعره که همه اختیارات در دست خداوند متعال است و همه چیز طبق قضا و قدر باید پیش برود نیز دعا هیچ معنائی ندارد.»

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، صص 129 و 130


در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

در اصطلاح شیعه غیبت، اسم زمانی است که شیعیان نه دسترسی به پیغمبر دارند نه به امام ع و نه نائب­های خاص آن حضرت، بلکه امور شیعه در آن زمان به نائب­های عام واگذار شده است. و غرض از نائب­های عام این است که امام زمان(عج) یک صفاتی را به طور کلّی بیان فرموده و دستور داده است که هر کس دارای این صفات بود از او تقلید کنید.

و فقهای ما هنگامی که درباره این صفات بحث می­کنند آنها را به چند شرط که اهم آنها افقهیت» یعنی در علم فقه داناتر از دیگران بودن، و عدالت» یعنی ایمان و پرهیزکاری به حدی که انسان را از ارتکاب محرّمات و ترک واجبات نگهداری کند، و تشیع» یعنی معتقد بودن به مذهب حقه دوازده امامی، می­باشد، تفسیر می­کنند.

اما راجع به تعیین شخصی که دارای این صفات هست، نه خود امام ع مستقیماً دخالت فرموده که مثلاً بفرماید فلان مجتهد نائب من است و نه صددرصد به آراء عامه و انتخابات و دموکراسی واگذار کرده است، بلکه به تشخیص اهل خبره و دانشمندانی که بتوانند اعلم را از غیر اعلم تشخیص دهند و یا شیاع و شهرتی که منشأش همان اجماع اهل علم و اهل خبره می­باشد، واگذار کرده است.»

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 74 و 75


بعضی از مدارک تاریخی که نشان می­دهد شهربانو دختر یزدگرد سوم است بدین قرار است:[1]

1- مرحوم شیخ مفید می­فرماید: و کان للحسین ستة اولاد، علی بن الحسین الاکبر، کنیته ابومحمد و امّه شاه ن بنت کسری یزدجرد.؛[2] یعنی برای حضرت حسین شش عدد اولاد بود، اولی علی بن حسین اولاد بزرگ آن حضرت کنیه­اش ابومحمد و مادرش شاه ن دختر یزدجرد پادشاه ایران بود.

 

2- در مناقب نقل می­کند هنگامی که اسیران فارس را به مدینه وارد کردند، عمر خواست زنها را بفروشد و مردها را بنده­های عرب قرار دهد تا در حال طواف و سعی، حاجی­های بیمار و بی­حال و پیرمرد را کول گرفته طواف دهند. حضرت امیرالمؤمنین فرمودند:

رسول خدا فرمود: بزرگواران هر قومی را احترام کنید، اگرچه با شما مخالف و دشمن باشند، و این جماعت فارس مردمانی دانشمند و بزرگوارند، همانا سر تسلیم در مقابل ما فرود آورند و اسلام را قبول کردند، پس من از این اسیران فارس حق خودم و حق بنی­هاشم را آزاد کردم.

مهاجر و انصار گفتند: ای برادر پیغمبرخدا، ما هم حق خود را به تو واگذار کردیم، حضرت علی فرمود: خدایا شاهد باش که اینها به من بخشیدند و من هم قبول کردم و همه را آزاد نمودم. عمر گفت علی بن ابیطالب پیشدستی کرد و تصمیم مرا درباره عجم­ها بر هم زد.

سپس گروهی از اهل مدینه در دختران پادشاهان رغبت کردند، حضرت علی فرمود: آنها را مجبور نکنید، اختیار را به دست خودشان بدهید. یکی از بزرگان عرب به سوی شهربانو دختر یزدگرد اشاره کرد، شهربانو خود را پوشیده و اظهار بی­میلی کرد. به او گفتند آیا شوهر می­خواهی؟ شهربانو سکوت کرد.

امیرالمؤمنین فرمود: راضی شد، و باقی ماند انتخاب شوهر، دوباره درباره شوهر سؤال کردند، آنگاه امام حسین را انتخاب کرد و حضرت علی به حذیفه فرمود: عقد او را برای امام حسین جاری سازد.

 

3- شیخ مفید در ارشاد[3] نقل می­کند: علی بن الحسین، مادرش شاه ن دختر یزدجرد پسر شهریار پسر کسری بود، و گفته شده است که اسم مادرش شهربانو بوده است، و حضرت علی حریث بن جابر حنفی را به یک ناحیه­ای از مشرق زمین حکومت داد.

حریث، دو دختر یزدجرد پادشاه، پسر کسری را به سوی او فرستاد، از آن دو دختر، شاه ن را به فرزندش حسین عطا فرمود و زین العابدین از آن متولد شد

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 71 الی 73

[2] - ارشاد مفید، ص 236

[3] - ارشاد مفید، ص 237


اوّلاً حدیث ثقلین با عبارت کتاب­الله و سنّتی» دارای سند درستی نیست و در سندش افراد ضعیفی هستند و همچنین در کتاب غیرمعتبری مانند تاریخ طبری نقل شده است، لذا نمی­توانیم آن را به پیغمبراکرم ص نسبت بدهیم.

ثانیاً به خاطر عبارت لَنْ تَضِلّوا اَبَداً» که در متن حدیث آمده است، اشکالاتی به عبارت کتاب­الله و سنّتی» وارد است. اشکال اول اینکه جز عترت رسول اکرم ص در طول عمر مبارکشان، مردم از سنت و سیره رسول اکرم ص به اندازه مایحتاج و کافی بهره نبردند و حتی بسیاری از افراد اصلاً آن حضرت ص را ندیدند از جمله آیندگان و لذا خود این بیان هم که فرموده: من سنت خود را در میان شما گذاشتم.» نعوذبالله دروغ می­شود.

اگر هم دروغ نباشد باعث انحراف و برخلاف عبارت لن تضلّوا ابدا» است، زیرا مردم یا از آن بی اطلاع بودند یا به قدر نیاز و کافی از آن بهره­مند نبودند، لذا منحرف می­شدند، و تنها عترت آن حضرت ص بودند که همیشه در کنار آن حضرت ص حضور داشتند و آن حضرت ص علوم و اسرار را به آنها می آموخت.

اشکال دیگر اینکه، از طرفی در سنت، اختلاف و آراء و قرائت­ها و تفسیرهای مختلفی است و از طرف دیگر، سنتْ صامت است و زبان گویا نیست تا نظر درست را از نادرست بیان کند. لذا حتماً در اینجا به اشخاصی نیاز است که ناطق و مفسّر و معصوم و بیان­کننده سنّتِ نبوی باشند تا افراد به ضلالت و گمراهی نروند، که این سنّت گویا و قرآن ناطق، همان عترت رسول اکرم ص هستند.

لذا به نظر می­رسد عبارت کتاب­الله و عترتی» صحیح است.[1]

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، صص 60 الی 64


در کتاب اصول تشیع آمده است:

سنت عبارت است از گفتار و کردار و امضای معصوم نسبت به عمل کسی؛ مثلاً گاهی رسول اکرم ص می­فرمایند: نماز صبح دو رکعت است.»؛ گاهی خود آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت می­خوانند؛ و گاهی نیز شخصی در حضور آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت می­خواند و حضرت ص هم ملتفت می­شود به عمل او و چیزی نمی­گوید.[1]

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 59


سوال:

آیا امامان و پیامبران معصوم، قدرت بر گناه دارند یا ندارند؟ زیرا اگر قدرت بر گناه داشته باشند نمی­شود به آنها در راه رسیدن به کمال اعتماد کرد، از آنجا که احتمال دارد مرتکب گناه شوند و ما بی­خبر باشیم، و اگر قدرت بر گناه نداشته باشند که اصلاً عصمت و اعمال نیک آنها ارزشی ندارد.

در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

پاسخ:

صادر شدن معصیت از پیامبران و امامان محال است در عین حالیکه تحت قدرت و اراده آنها است، یعنی چون هیچگاه اراده گناه نمی­کنند لذا صدور گناه از آنها محال است نه اینکه چون محال بوده آنها هم اراده نکرده­اند. به اصطلاح دیگر نباید محال ذاتی را با محال وقوعی با هم خلط کرد. در بحث عصمت، محال وقوعی مطرح است نه ذاتی.

 

[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 40


در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

ناتوان دانستن خداوند متعال تفکری اشتباه است که بسیاری از دانشمندان از جمله دانشمند بزرگ معتزله آقای نظام نیز به همین مطلب ملتزم شده اند.[2]

ذات فعل، مقدور خداوند متعال است، نهایت اینکه با فرض اینکه خداوند اراده نمی­کند صدورش محال است.

به عبارت واضح­ تر:

صدور قبیح از خداوند متعال محال است نه غیرمقدور، و این دو با هم فرق دارند. زیرا ممکن است همان قدرت و اراده خدا (یا ذات او) انجام عمل قبیح را محال کرده باشد، یعنی چون اراده و قدرت او تعلق گرفته است به اینکه آن عمل قبیح صادر نشود، لذا محال شده است، نه اینکه چون انجام آن عمل قبیح محال بود خداوند اراده نکرده است لذا ناتوان است. پس در عین اینکه تحت اراده و اختیار و قدرت الهی بوده، محال است.

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 39 و 40

[2] - شرح تجرید ص 174؛ اوائل المقالات ص 23


در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]

معنای امامت به طور فشرده عبارت است از شریک قرآن» یا همتای قرآن». چنانچه بزرگترین دلیل امامت که حدیث ثقلین باشد به این نکته اشاره می­کند. یعنی امام از نظر علمی همانند قرآن است، همانطوریکه درباره قرآن آیه شریفه می­فرماید: وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ؛[2] هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابِ بیان کننده وجود دارد»؛ درباره امام[3] هم می­فرماید: وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ؛[4] و هر چیزی را در (قلب و جان) پیشوا و امامِ بیان کننده، برشمردیم.»

پس امام باید به تمام قرآن محیط و عالم باشد، با این فرق که قرآن به طور مجمل همه چیز را دارد، لذا در آیه می­فرماید همه تر و خشک در کتاب هست و دیگر نفرموده است که چگونه است، آیا به نحو اجمال یا تفصیل؛ اما درباره امام نمی­فرماید که همه چیز در ذات امام هست، بلکه می­فرماید: احصیناه» یعنی همه چیز را یک یک برشمردیم، زیرا احصاء به معنی این است که چیزی را یک یک از اول تا آخر به طور تفصیل بشماری، و درباره علم امام می­فرماید اِحصاء کردیم، یعنی علمش بسیار محیط و گسترده است، البته این از ناحیه ما است نه اینکه با تعلم و آموزش باشد.

و این است مراد ما از اینکه گفتیم امام از نظر علمی همتای قرآن است، یا در زیارت امام زمان عرض می­کنیم: السلام علیک یا شریک القرآن» و عقلاً هم باید چنین کسی پیشوا و مرجع علمیِ امت باشد.

و امام پیشوائیِ عملیِ امام به واسطه عصمت اوست، معنای عمصت هم وقتی دقت کنیم برگشتش به این است که گفتار و کردار او صددرصد از اول عمر تا آخر عمر طبق قرآن و موافق آن باشد، به طوریکه اگر قرآن بنا باشد به شکل یک انسان مجسّم شود، به شکل امام درآید، و اگر وجود خارجی امام را با تمام اوصاف و افعالش از عالم وجود خارجی به مرحله وجود لفظی یا کتبی برگردانیم همان قرآن خواهد شود بدون تفاوت.

و این است معنای اینکه امام در صفین به خوارج فرمود: این قرآنها که بر سر نیزه­ها بلند کرده­اند قرآن صامت و ساکت است و من قرآن ناطقم.

پس نتیجه این شد که امامت یعنی پیشوائی علمی و عملیِ امت و مفسّرِ قرآن بودن در علم و عمل، چه اعمال فردی و چه اعمال ی و حکومتی.

 


[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 32 و 33

[2] - سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 59

[3] - البته بنابر قول صحیح که مراد از امام در آیه پیشوا و امام باشد.

[4]- سوره مبارکه یس، آیه شریفه 12


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دست نوشته های دانشجویی در جست و جوی حقیقت درگاه رسمی اطلاع رسانی فعالیت های علمی پژوهشی دکتر علی الهامی واردات مستقیم قطعات استوک و نو کلیه خودرو های خارجی جامعه شناسی وبلاگ شخصی khashmohayahoo تری نیوز روزنوشت های یک قد بلند کارگاه تحقیق و مقاله نویسی در اردبیل