داستان برگزیدگی قوم بنی­ اسرائیل از سوی خداوند، به صورت ­های مختلف در کتاب مقدس عنوان شده و به دلیل این برگزیدگی، سرزمینی نیز که حدود و ثغور آن متفاوت تفسیر شده، به آنان وعده داده شده است. آغاز این گزینش به پسران حضرت نوح باز می گردد. براساس قصه­ های کتاب مقدّس، نوح پس از نجات از طوفان، به باغداری و کشاورزی پرداخت و یک روز بعد از کار کردن، شراب نوشید و در خیمه خود عریان شد.

حام»، یکی از سه پسر نوح و پدر کنعان، چون این وضع را دید دو برادر دیگر خود سام» و یافث» را خبر کرد که آنها نیز عریانی پدر را ببینند، اما آن دو به عقب رفته و برهنگی پدر را می­ پوشانند. نوح هنگامی که از مستی به هوش می­آید و از نحوه رفتار پسرانش آگاه می­شود، می­ گوید: کنعان ملعون باد و برادران خود را بندۀ بندگان باشد و متبارک باد یهوه خدای سام و کنعان بنده او باشد و خدا یافث را وسعت دهد و در خیمه­ های سام ساکن شود و کنعان بنده او باشد.»[1]

بدین ترتیب سام» توسط خداوند برگزیده می­شود. او در سرزمین بابل ساکن می­شود و دختران و پسرانی از نسل او به دنیا می­آیند. از نسل او تارح» و از تارح، ابرام» پدید می­آیند. ابرام به شدت مورد توجه خداوند قرار می­گیرد و خداوند به او وعده می­دهد که امّتی عظیم از نسل او به وجود آید. خداوند همچنین به ابرام وعده می­دهد که نسل فرزندش اسماعیل را که از کنیزی به نام هاجر» به دنیا آمده است، برکت دهد. خداوند عهد خود را با ابرام، توسط به دنیا آمدن اسحاق از سارای عقیم و نازا استوار می­سازد و برکت می­دهد و بعد از آن به ابرام خطاب می­کند که نام تو از این پس ابراهیم» به معنای پدر امّت­ها است. بعد از آن امّت­های بسیار از ابراهیم پدید آمد.

خداوند نسل ابراهیم را زیاد می­کند و تمام سرزمین کنعان را به ابراهیم و نسل او به مالکیت ابدی می­دهد و  تأکید می­کند که این سرزمین از رود بزرگ تا رودخانه مصر را به نسل تو خواهم بخشید.»[2] یهودیان گاهی منظور از رودخانه مصر را رود نیل» و گاهی وادی العریش» در صحرای سینا تعبیر کرده­اند و رود بزرگ را نیز  رود فرات» که اور کلدانیان، محلّ تولد ابراهیم در نزدیکی آن است، دانسته­اند.

خداوند در برابر این وعده ­ها به ابراهیم، از او می­خواهد که او نیز به عهد و پیمانش با خداوند وفا کند به این صورت که به او دستور میدهد هر جنس نر و مذکّری از شما باید ختنه کند.[3] ابراهیم پس از این دستور، اسماعیل را که 13 سال داشت و خود را نیز که در 99 سالگی بود، ختنه کرد.

ابراهیم در سن 175 سالگی وفات کرد و پسرانش اسحاق و اسماعیل او را در صحرای عفرون دفن می­کنند. پس از وفات ابراهیم، خداوند بار دیگر اسحاق را برکت می­دهد و همسر نازایش رِفقَه» را باردار می­سازد. در رحم این زن، دو طفل با هم منازعه و مشاجره می­کنند و اسحاق راز این مطلب را از خداوند می­پرسد و خداوند (یهوه) به او می­گوید: دو امت در بطن تو هستند و دو قوم از رحم تو جدا می­شوند به طوری که قومی بر قوم دیگر تسلط خواهد یافت و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد کرد.»[4] بدین ترتیب رفقه دو فرزند پسر به دنیا می­آورد که یکی سرخ­رو و پشمالو است که او را عیسو» نام می­گذارند و دیگری یعقوب» که او را اسرائیل[5]» نیز می­نامند، زیرا او با خداوند مبارزه می­کند و به ران او آسیب می­رساند.

عیسو به دلیل اینکه صیادی ماهر و صحراگرد بود، مورد توجه اسحاق قرار می­گیرد و یعقوب که مردی ساده­دل و چادرنشین بود، در دل مادرش رفقه جای می­گیرد. هنگامی که مرگ اسحاق فرا می­رسد، اسحاق از عیسو می­خواهد که غذائی برایش تهیه کند تا او را برکت دهد، اما رفقه از یعقوب می­خواهد که پوست بزی را بر دست کشیده و خود را به جای عیسو به پدر نابینا معرفی کند تا برکت یابد. به این شکل اسحاق به جای عیسو، یعقوب یا اسرائیل را برکت می­دهد. از همین رو، یعقوب به معنای فریبکار نیز هست.

یعقوب، صاحب 12 فرزند پسر می­شود که به آنان اسباط دوازده­گانه اسرائیل می­گویند. این فرزندان در کنعان ساکن بوده­اند، اما پس از آنکه یوسف، فرزند مورد علاقه یعقوب به علت توطئه برادرانش در مصر به غلامی فروخته می­شود و در آنجا به موقعیت ی دست می­یابد، خاندان اسرائیل به دلیل بروز قحطی در کنعان به مصر عزیمت می­کنند و در آن سرزمین ساکن می­شوند. از آنجا که بنی­اسرائیل در سرزمین مصر قومی بیگانه بوده­اند، به تدریج به بردگی کشیده می­شوند و تحت ظلم و جور فرعونیان مصر درمی­آیند تا آنکه خداوند، موسی از نوادگان لاوی را برمی­گزیند تا قوم خود را نجات دهد.

موسی نیز به فرمان خداوند به نجات بنی­اسرائیل که 12 قبیله بوده­اند، قیام می­کند. این 12 قبیله، نوادگان 12 فرزند یعقوب(اسرائیل) بوده­اند که نامشان عبارت بود از: روبن، سیمون، لوی، یودا، ایساخار، زبولون، این 6 برادر از زن نخست یعقوب به نام له­آ» بودند. یوسف و بنیامین که از زن دیگر یعقوب به نام راحیل» خواهر له­آ» بودند، و نفتالی، دان، گاد و آشر نیز کنیززاده به شمار می­رفتند.

موسی پس از معجزات بسیاری نهایتاً موفق می­شود که بنی­اسرائیل را از ستم مصریان نجات داده و به سوی کنعان روانه کند، اما پیش از رسیدن به کنعان، به دلیل اینکه بنی­اسرائیل از فرمان خداوند سرمی­پیچند، بت­پرستی می­کنند و از سختی شرائط به شکوه و شکایت می­پردازند، خداوند آنان را به مدت 40 سال در صحرا سرگردان می­سازد. در این 40 سال خداوند به تدریج، شریعت و احکام خود را به موسی ابلاغ می­کند و آنچه دیانت یهود شمرده می­شود در این 40 سال تکوین می­یابد.

در پایان این چهاردهه، خداوند به موسی امر می­کند برای تصرف سرزمین کنعان که به ابراهیم و فرزندان او وعده داده شده بود، بنی­اسرائیل را بسیج کند. آیاتی که خداوند در آنها موسی را به تصرّف سرزمین موعود بنی­اسرائیل فرامی­خواند بسیار خشونت­آمیز و بی­رحمانه است. خداوند می­گوید: در این شهرها هیچ جانداری را زنده مگذار، بلکه همه اقوام یعنی حتّیان و اموریان و کنعانیان و فرزیّان و حوّیان و یبوسیان را هلاک ساز.»[6]

موسی که در إِعمال این همه خشونت توانائی از خویش بروز نمی­دهد، اجازه ورود به سرزمین موعود را نمی­یابد و خداوند فقط به او رخصت می­دهد که از عربات موآب در اردن بر فراز کوهی رود و از مقابل اریحا[7] به سرزمین مقدّس بنگرد. موسی در همان سرزمین موآب در 120 سالگی وفات می­کند و توسط بنی­اسرائیل به خاک سپرده می­شود.

پس از مرگ موسی، خداوند یوشع بن نون، خادم او را خطاب قرار می­دهد و از او می­خواهد که از اردن عبور کند و تمام سرزمینی را که صحرا و لبنان تا نهربزرگ یعنی نهر فرات، تمامی زمین حتّیان[8] و تا دریای بزرگ به طرف مغرب آفتاب»[9] در برمی­گیرد، به تصرّف خود درآورد. خداوند به یوشع دستور می­دهد که در سرزمین­های فتح شده هیچکس را باقی نگذارد و همه را بکشد، یعنی مردان و ن و بچه­ها و شیرخوارگان و گاوها و گوسفندان و شتران و الاغان را! نبرد آغاز می­شود و سالها به طول می­انجامد. بنی اسرائیل بخشی از سرزمین­های وعده داده شده را به تصرّف خود درمی­آورد، اما از شکست دادن همه اقوام ساکن در آن سرزمین باز می ماند.

پس از تصرف کنعان، اتحادیه 12 قبیله اسرائیل به اداره سرزمین­ها می­پردازد و به نظر می­رسد، جامعه بر مبنای یک اتحادیه پیرسالاری اداره می­شود. به طوری که نه مرکزی وجود دارد، نه دولتی و نه رئیس و شاه و فرمانروائی. سالمندان و سران عشائر و کلان­های اسرائیلی، مجلس مشاوره­ای تشکیل می­دادند که آن را زغنیم» می­گفتند. این مجلس مهمترین رکن تصمیم­گیری در جامعه عشیره­ایِ اسرائیل بود. در هنگام جنگ یا خطر و یا موارد خاص، زغنیم یک رهبر نظامی اجتماعی را به نام شوفت» برمی­گزید. شوفت که از واژه عبری شپات» مشتق شده است به قاضی یا داور گفته می­شود. وظیفه این قُضات در اصلِ رهبریِ نظامی یا اجتماعی برای مدت معینی بود و معمولاً تا هنگامی که واقعه مورد نظر فیصله می­یافت، آنها نیز در مقام خود به  ایفای نقش می­پرداختند.

انتخاب این داوران همیشه یکسان نبود. گاهی فردی به دلیل کشش و جذابیّتِ معنوی و گاهی به دلیل توانائی­های نظامی به این سِمَت برگزیده می­شد. سموئیل» از جمله رهبرانی بود که صفات نبیّ، قاضی، فرمانده و مدیر جامعه را در خود یکجا جمع داشت و از همین­رو در بین داوران، جایگاه و شایستگی ویژه­ای پیدا کرد.

برخی نویسندگان، عصر داوران را به معنای نوعی دموکراسیِ ابتدائی در بین مردم اسرائیل تلقّی کرده­اند. زیرا در آن دوران، اجتماع مردم اسرائیل مَرجع تصمیم­گیری بود و حتی مجلس زغنیم نیز به عنوان تابعی از آن توجیه می­شد. در رسالات کتاب مقدس، اغلبْ اصطلاح همه سران و سالمندان قوم با همه مردم مترادف ذکر شده است و از آن چنین استنتاج می­شود که گاهی اوقات همه مردان قبیله یا شهر در تصمیم­گیری­ها شرکت می­کرده­اند و نظر آنها تعیین­کننده بوده است. شیوخ قبیله گرچه از احترام خاصّی برخوردار بودند، اما ریاست مطلق نداشتند و نمی­توانستند نظر خود را به افراد قبیله تحمیل کنند، در مواردی حتی رأی مورد تصویب پیران قوم و نبیّ نیز قبول عامه را نمی­یافت و مخالفان که در اقلیت بودند، بدون آنکه مانعی در راه آنها ایجاد شود، آزادانه ابراز مخالفت می­کردند.

با پیچیده شدن روابط اجتماعی در بین قوم اسرائیل، نیاز به وجود یک نظام با ثبات فرمانروائی نیز بیشتر می­شود، به طوری که وقتی گیدئون» به مقام شوفت برگزیده  می­شود تا حمله میدیانیت­ها» را دفع کند، پس از انجام این وظیفه، اسرائیلیان از وی می­خواهند که پادشاه شود، اما گیدئون به آنها پاسخ می­دهد: من نمی­خواهم بر شما فرمانروائی کنم و همینطور پسر من هم نباید بر شما حکومت کند، زیرا یهوه (خدا) حاکم شما باید باشد.»

با این همه پس از مدتی سموئیل، شائول (طالوت) را تقدیس می­کند و نگید» اسرائیل می­سازد. مفهوم واقعی نگید آنگونه که درکتاب مقدس آمده است به معنای برگزیده و ناجی و دلاور است. در حکومت شائول، مقدّمات سلطنت آماده می­شود، اما این دوران به واقع چیزی بین پادشاهی و مدیریت داوران است. زیرا در این دوران، پادشاهی نه موروثی می­شود و نه تشکیلاتی مانند دربار و مقرّ حکومت و دستگاه اداری و اجرائی ایجاد می­شود.

طبق روایات کتاب مقدس چون شائول از یهوه نافرمانی می­کند، یهوه نیز به سموئیل دستور می­دهد که داود را برای سلطنت مسح و تقدیس کند و او نیز مخفیانه چنین می­کند و داود، پسر یسّا از قبیله یود، که جوانی زیبا و بااستعداد بود را به پادشاهی برمی­گزیند.

از نحوه گزینش شائول و داود به پادشاهی چنین برمی­آید که مشروعیت قدرت آنان ناشی از سموئیل که خود از انبیاء بنی­اسرائیل است، بوده است. به عبارت دیگر، نبیّ به عنوان یک قدرت معنوی و ، با مسح کردنِ یک فرد به او اقتدار مادی و دنیوی می­بخشد.

در کتاب مقدس آمده است: چون به زمینی که یهوه خدایت به تو می­دهد داخل شوی و در آن تصرّف نموده ساکن شوی، پادشاهی را که خدایت برگزیند برخود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز و مرد بیگانه­ای را که از برادرانت نباشد نمی­توانی بر خود مسلّط نمائی. پادشاه نباید برای خود اسب­های بسیار گیرید و یا قوم را به مصر بفرستد تا اسب­های بسیار گیرند. نباید ن بسیار گیرد تا مبادا دلش منحرف شود. نقره و طلا برای خود بسیار اندوخته نکند. به شریعت باید عمل کند و .»[10]

با همه تأکیداتی که کتاب مقدس بر ضرورت اجرای فرائض شریعت از سوی پادشاهان اسرائیل داشته و آنان را از تجمّل و خوشگذرانی برحذر داشته است، با این حال، تصویری که کتاب مقدس از پادشاهان اسرائیل حتی داود و سلیمان به دست می­دهد کاملاً مغایر خواسته­ های یهوه است. برای نمونه، داود در کتاب مقدس به عنوان فردی تیزبین، زیرک، قسیّ و آگاه از نیزنگ­های ی معرفی شده است. او هنگامی که خاندان شائول را مانع دستیابی خود به سلطنت کلِّ اسرائیل می­بیند، در سوگ شائول مرثیه می­سراید و پیراهن خود را می­درد، اما همینکه قدرت خود را تحکیم می­بخشد، همه فرزندان و اعقاب او را می­کُشد. این نوع رفتارها فقط به امور ی و کسب قدرت محدود نمی­شود، بلکه داود در زندگی شخصی نیز به اصول اخلاقی پایبند نمی­ماند.

او با زور و نیرنگ أبی گیل» زن زیبارویِ نابالِ» ثروتمند را همراه با ثروت او تصاحب می­کند و حتی بدتر از این: داود در اورشلیم بود، روزی بعد از اینکه در وقت عصر از خواب بیدار می­شود به پشت­بام می­رود تا کمی قدم بزند که ناگاه زنی زیبا را مشاهده کرد که در حال استحمام بود. داود پیکی فرستاد تا آن زن را بیاورند و سپس با آنکه آن زنْ دارای شوهر بود با او همبستر شد. بعد از مدتی زن حامله شد»[11]

با این همه، در ادبیات یهود، داود سازنده دولت اسرائیل و یکی از مقرّبان درگاه خداوند است، و مزامیر او که بخشی از کتاب مقدّس است، حاوی دلپذیرترین نیایش­ ها و سرودها در برابر یهوه است. بر اساس رهنمودهای کتاب مقدس، داود می­بایست پسر ارشد خود ادونیا» را به عنوان جانشین خود برای پادشاهی بنی­اسرائیل معرفی کند، زیرا طبق سنّت مرسوم، حقِّ جانشینی به نخست­زاده تعلّق داشته است. اما داود هنگامی که سالخورده می­شود و مرگش فرا می­رسد، به دلیل حمایت اطرافیانش از سلیمان پسر بتشبع که شهبانوی حرم بوده است، از حق ادونیا چشم  می­پوشد و در جنگ قدرتی که در خاندان سلطنتی رخ می­دهد، ادونیا جان خود را از دست می­دهد و سلیمان به عنوان  جانشین داود به پادشاهی اسرائیل انتخاب می­شود.

تصویری که کتاب مقدس از سلیمان ارائه کرده است، خشن ­تر و گناه ­آلوده ­تر از تصویر داود است. سلیمان ابتدا برای خدای یگانه محراب­هائی می­سازد و قربانی­ هائی می­دهد، ولی پس از آن، با وجود آنکه خداوند دوبار در برابر او ظاهر شده و او را از خدمت خدایان بیگانه برحذر می­دارد، سلیمان میثاق یهوه را شکسته و به خدایان دیگر خدمت می­کند و از این رو مطرود یهوه می­شود.[12]آنچه از نظر کتاب مقدس باعث انحراف سلیمان شد، ن متعدّد او بودند: سلیمانِ پادشاه، بجز دختر فرعون، ن بیگانه بسیاری را از اقوام موآبیان، عمونیان، ادومیان، صیدونیان و حتّیان دوست می­داشت. از امّت­هائی که خداوند درباره ایشان به بنی­اسرائیل فرموده بود که نه شما با آنها ازدواج کنید و نه آنها با شما. مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود متمایل کنند. با این همه، سلیمان هفتصد زن دائم و سیصد زن متعه داشت که نش دل او را برگردانیدند.»[13]

دستگاه سلطنتی که سلیمان برای خود به وجود آورد، از هر جهت مغایر دستورهای خداوند در سفر تثنیه» بود. او دارای درباری مجلّل، 1400 ارّابه و دوازده هزار ارابه سلطنتی و 4000 طویله بود. با اینکه سلیمان معبد اورشلیم را با سروهای آزاد لبنان بنا می­کند، خداوند چنین مقدر می­کند که چون از عهد و فرائض من که به تو امر کردم مخالفت کردی، سلطنت را از تو می­گیرم و آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در زمان تو این کار را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد، اما از دست پسرت آن را می­گیرم.»[14]

سلیمان پس از 40 سال سلطنت می­میرد و فرزندش رحبعام» را به جانشینی معرفی می­کند. بنی­اسرائیل به رحبعام می­گویند: پدرت با ما سخت­گیری می­کرد، اما تو بر ما آسان بگیر تا تو را خدمت کنیم.»[15]رحبعام سه روز مهلت می­خواهد تا پاسخ گوید. او پس از م با مشایخی که در حین حیات پدرش سلیمان به او م می­دادند، برخلاف نظر می آنان به قوم خود می­گوید: پدرم بر شما سخت گرفت و من سخت­تر خواهم گرفت. پدرم شما را با تازیانه­ ها تنبیه می­کرد، اما من شما را با عقرب­ها تنبیه خواهم کرد.»[16]

بنی­اسرائیل وقتی این پاسخ را می­شنوند، بر علیه رحبعام طغیان می­کنند و یَربُعام بن نباط» را که در زمان حکومت سلیمان به دلیل خشم وی به مصر فرار کرده بود و پس از مرگ سلیمان به قوم خود پیوسته بود به پادشاهیِ اسرائیل برمی­گزینند. اما خاندان یهودا و بنیامین به رحبعام وفادار می­مانند و در اینجا دولت اسرائیل به دو بخش شمالی و جنوبی تجزیه می­شود. اسباط دهگانه شمالی، دولت خود را در بخش شمالیِ سرزمین به پایتختی شخم» تشکیل می­دهند و نام دولت خود را اسرائیل» می­گذارند، و دولت یهود» نیز در جنوب به پایتختی اورشلیم»[17] شکل می­گیرد.

از آن پس درگیری بین دو دولت آغاز می­شود و بخشی از تاریخ قوم بنی­اسرائیل به درگیری­های ی و گاهی نظامیِ دولت­های شمالی و جنوبی تعلّق می­گیرد. کتاب مقدس در مجموع جانبدار دولت جنوبی یعنی دولت یهود است. در این دوران، پادشاهان یهود و اسرائیل به جز چند مورد استثنائی، مَظهر هر نوع گناه و و ستمگری بوده­اند و کتاب مقدس در مذمّت رفتار آنان تندترین عبارات را به کار می­گیرد. در سال 721 قبل از میلاد، آشوری­ها قلمرو دولت شمالی را تصرّف و ده سبط ساکن آن را تبعید می­کنند و آنها را به مناطق دوردست به اسارت می­برند به طوریکه از نظر یهودیان هیچ خبری از سرنوشت آنان در دست نیست. از همین رو آنان را ده سبط گمشده اسرائیل» می­خوانند.

دولت جنوبی اما از طریق مالیات و خراج دادن به امپراطوری­های همسایه به بقای خود ادامه می­دهد تا اینکه در سال 586 قبل میلاد، یعنی 140 سال پس از انقراض دولت شمالی که آن را شومرون» نیز می­نامیدند، بخت­النّصر پادشاه بابل به اورشلیم یورش می­برد و تمام خانه­ها را خراب و در آتش می­سوزاند. معبد بیت همیقداش»[] را که مقّدس­ترین مکان مذهبی یهودیان و جایگاه اختصاصی قربانی کردن در پیشگاه یهوه بود را به کلّی ویران می­سازد، به طوری که از اورشلیم به جز تلّی از سنگ و خاک، و از بیت همیقداش جز بخشی از دیوار غربی آن، چیزی برجای نمی­ماند. خاندان یهودا و بنیامین هم توسط سپاهیان بخت­النصر برای بندگی به بابل به اسارت می­روند. بدین ترتیب، پادشاهی مستقل بنی­اسرائیل نیز برای همیشه منقرض می­شود.

در دوران سلطنت در اسرائیل، انبیاء بسیاری ظهور کردند که ظاهراً همه آنها از یک سنخ نبودند و روابط متفاوتی با پادشاه داشته­اند. کتاب مقدس برخی از انبیاء که در خدمت پادشاهان بوده­اند و برای آنها نبوت می­کردند را به عنوان افرادی نیرنگ­باز و دروغگو معرفی می­کند که از طرف خداوند فرستاده نشده­اند.[19]البته این دسته از انبیاء بنی­اسرائیل که مورد خشم نویسندگان کتاب مقدس هستند، بیشتر کاهن بوده­اند تا نبی. کاهنانِ بنی­اسرائیل طبق دستور کتاب مقدس از خاندان لاوی بودند که در سفر لاویان به تفصیل درباره آنها و وظایفشان سخن گفته شده است. با آنکه یهوه مقام کهانت را مختص خاندان لاوی می­داند، اما صرفاً آن را به هارون و نسل او منحصر می­کند. هارون برادر موسی نخستین کاهن در قوم بنی­اسرائیل است و این مقام به فرزندان او به ارث می­رسد.

عمده­ترین وظیفه این کاهنان که به واقع طبقه دین یهود را تشکیل می­دادند، نظارت بر حُسن إجرای برخی حدود و نذورات و انجام انحصاری قربانی­های مختلف در معبد بیت همیقداش[20] و دسترسی به تابوت عهد[21] و قدس الاقداس[22] بود. بنابراین این کاهنان که معمولاً ادّعای نبوّت نیز داشتند به ناچار در خدمت پادشاهان بودند، زیرا پادشاهان بر اورشلیم و نیز بیت همیقداش تسلّط داشتند و این کاهنان، هم برای انجام وظائف خود، و هم برای حفظ منافعشان در خدمت دربار سلطنتی بودند و رفتار پادشاه را توجیه شرعی می­کردند.

در برابر این دسته، انبیاء دیگری چون الیاهو، شاگردش الیشاع، عاموس و هوشع با پادشاهان بنی­اسرائیل به ویژه پادشاهان دولت شمالی درگیر بودند و با اعمال آنان مخالفت می­کردند. این مخالفت­ها گاه تا جائی می­رسید که پادشاهان به قتل و شکنجه انبیاء مبادرت می­کردند. مخالفت این دسته از انبیاء با اصل پادشاهی و سلطنت نبود، بلکه آنها به رفتار پادشاه اعتراض داشتند. به همان میزان که کاهنان و انبیاء موافق دربار بر آئین و مناسک مذهبی به ویژه مراسم قربانی تأکید داشتند، انبیای مخالفِ دربار با ابراز نفرت از قربانی­ها، پادشاهان را به رعایت عدالت فرا می­خواندند.

همانطور که گفته شد، در سال 586 قبل از میلاد، پادشاه بابل با حمله به دولت یهود، آن را متلاشی کرد و اورشلیم و بیت همیقداش (معبد سلیمان) را ویران ساخت و یهودیان را به بابل تبعید کرد. این آوارگی تغییرات زیادی در زندگی و اعتقادات یهودیان به وجود آورد. در این دوران حفظ هویّت یهودی و بازگشت به اورشلیم دغدغه اصلی خاطر یهودیانِ تبعیدی بود. کتاب مقدس پُر از مطالب عاشقانه و حُزن­انگیزی است که بزرگان قوم یهود در فراغ صهیون[23] سورده­اند و برای بازگشت به آنجا در برابر یهوه به تضرّع و زاری پرداخته­اند.[24]

آنچه بر سر یهودیان آمد، تناسبی با وعده یهوه به یعقوب و فرزندان او نداشت، از همین رو انبیاء بنی­اسرائیل تمام مصائب را به دلیل خیانتکاری، کاری و سائر گناهان قوم بنی­اسرائیل می­دانستند. در کتاب مقدس به کرّات آمده است که به دلیل فاسد شدن یهودیان، خداوند بر آنها غضب کرد و آنها را محکوم  به آوارگی و بلا ساخت. بدینوسیله شکست یهودیان در برابر بخت­النّصر و نابودی معبد و شهرشان توجیه دینی می­شد.

با تصرّف بابل توسط پادشاهان فارس، یهودیان از تنگنا رهائی یافتند. کورش کبیر، یهودیان را آزاد گذاشت تا اگر می­خواهند به اورشلیم بازگردند و معبد خود را از نو بسازند. در این دوره دو کاهن اسرائیلی به نام­های عزرا» و نحمیا» نقش مهمی در بازسازی اندیشه دینی یهودیان بازی کردند. آنها بیش از هر چیز با اختلاط یهودیان با سائر اقوام به مبارزه برخاستند و هرگونه ازدواج با غیریهودیان را ممنوع اعلام کردند که از آن پس این تحریم یکی از احکام مهم دین یهود شد.

واقعیت این است که تا زمان عزرا و نحمیا، اختلاط یهودیان با سائر اقوام چندان مورد سرزنش قرار نمی­گرفت. روت» مادربزرگ داود از قبیله موآب بود. سلیمان با 700 شاهزاده خارجی ازدواج کرده بود. در کتاب مقدس بارها از امتزاج اسرائیلیان و کنعانیان سخن رفته است. اما پس از تبعید تصور می­شد که بقا و پایداری جامعه از هم پاشیده یهود در گرو وحدت قومی و عدم اختلاط با سائر اقوام است. از همین­رو، هنگامی که عزرا از جانب خشایارشاه، پادشاه ایران، مأمور تنظیم قانون برای یهودیان می­شود و از ایران با گروهی یهودی به اورشلیم می­رود تا کتاب قانونی را که تنظیم کرده است به یهودیان ابلاغ کند، چون می­بیند  یهودیان از دختران اقوام دیگر برای خود و پسرانشان ن گرفته و نسل مقدس خود را با امّت­های کشورهای دیگر مخلوط کرده­اند، لباس خود را پاره می­کند و موی سر و ریش خود را می­کَند و متحیّر می­نشیند و در مقابل خداوند استغاثه می­کند تا اسرائیلیان را از این گناه نجات دهد. در نهایت، قومْ تحت تأثیر این وضع قرار گرفته و با خدا عهد می­بندند که در مورد ن بیگانه و اولاد آنها به دستور عزرا عمل کنند. او هم سران قوم و کاهنان را فرا می­خواند و در حضور آنها ن بیگانه و فرزندانشان را رها کرده و به شهرهای خود برمی­گرداند.[25]

تبعید به بابل و بازگشت دوباره بخشی از یهودیان به فلسطین، زندگی و اعتقادات آنها را دستخوش دگرگونی­های بسیاری کرد. با تخریب معبد بیت همیقداش، یهودیانْ دیگر قادر به قربانی کردن نبودند و جز معبد ویران­شده، جائی عمومی برای پرستش نداشتند. برای پُر کردن این خلأ در دوران اسارتِ بابل کنیسه» تأسیس شد. عنوان عبری کنیسه، بیت هکنست است که به معنی خانه و محلّ اجتماع است. کنیسه محلّ گرد آمدن مردم آواره بود و در این اجتماعات، نوشته­های کتاب مقدس خوانده و تفسیر می­شد. با گذشت زمان، خواندن نماز در کنیسه معمول شد و به صورت مکانی برای نیایش درآمد. همچنین افرادی که به عنوان معلّم قادر باشند آموزش­های تورات را به توده­های مردم بیاموزند، ظهور کردند که به آنان سوفریم»[26] یا کاتبان» می­گفتند.

برجسته­ترین شخصیت در بین کاتبان، عزرا» بود که وی را به عنوان کاتب ماهر تورات موسی شناخته­اند. منابع یهودی، عظمت کار عزرا را با کار موسی برای قوم بنی­اسرائیل برابر دانسته­اند. طبق روایات یهود، عزرا همچنین کنست هگدولا» یا مجمع کبیر»[27] را تأسیس کرد که عبارت از یک شورای دینیِ متشکّل از معلمان و دانشمندان بود. آنها مجموعه احکام دینی را که از دوران موسی تا روزگار ایشان باقی مانده بود فرا گرفتند و آن را بنا به مقتضیات اوضاع و احوال زمان خود توسعه دادند. این کوشش، پیش درآمدِ تدوین تلمود» بود.

همان طور که گفته شد پادشاهان ایران، یهودیان را از اسارت بابل نجات دادند و آنها اجازه یافتند که زیورآلاتِ به غنیمت برده شده توسط بخت­النّصر را به اورشلیم بازگردانند و مَعبد بیت همیقداش را بار دیگر بنا کنند. یهودیان همچنین در فلسطین، دولت یهود را احیا کردند، اما دیگر نتوانستند به استقلال برسند. آنها دولتی خودمختار در امور داخلی تشکیل دادند که خراج­گذار امپراطوری­های ایران و پس از آن روم بود. رومیان به ویژه در دوران تسلط خود بر یهودیان، هرگونه اختیارات نظامی-امنیتی را از دولت یهود سلب کردند و در سائر زمینه­ها نیز محدودیت­های شدیدی برای آنان قائل شدند. در این دوران، مجمع کبیر به نحوی امور جامعه یهود را هم اداره می کرد. این مجمع تا اواسط قرن سوم قبل از میلاد وجود داشت. ولی پس از آن سازمان دیگری به نام سنهدرین»[28] جایگزین آن شد تا وظیفه اداره امور کشور را به دست گیرد. محلّ اجتماع سنهدرین، تالار گزیت در محوطه معبد سلیمان بود.

 

شکاف در ت یهود

روایات یهود حاکی از آن است که در دوران اقتدار سنهدرین، پنج زوگوت»آیا مازندران، همان طبرستان است یا خیر؟ این واژه ها به چه معنا هستند؟

داستان برگزیدگی قوم بنی اسرائیل از سوی خداوند بنابر نقل کتاب مقدّس، و سیر تاریخی تحوّلات و شکل گیری یهود

سیمای انسان در کتاب مقدّس چگونه است؟

یهودیان ,کتاب ,نیز ,اسرائیل ,پس ,یهود ,را به ,پس از ,و در ,خود را ,که در ,کتاب مقدس، صندوق ,نادیده گرفتن تورات ,بهای نادیده گرفتن

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دهاتی رسانه ای متفاوت روز نوشته های حسین اصلانی نکات مربوط به طراحی سایت ، دیجیتال مارکتینگ و سئو املاک سهرابی مدرسه شاد YOU TWITTER آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست. دانلود کتاب های دانشگاهی تعمیر موبایل تعمیر گوشی Michael Jackson media