واژه مازندران
مازندران و طبرستان هر دو نام استان مازندران هستند و اختلافی میان آن نیست. ابن اسفندیار واژه مازندران» را مرکّب از دو واژه موز» و اندورن» میداند، که از حدّ گیلان» تا لار» و قصران» و جاجرم» کشیده شده است.
وی می افزاید: مازندران به حدّ مغرب و به معنای ناحیه درون کوه موز» است و کوه موز کوهی است که از حدّ گیلان تا لار و قصران و جاجرم و طبرستان امتداد دارد. سیدظهیرالدّین مرعشی و ملاشیخ علی گیلانی نیز همین معنا را از مازندران کرده اند.
نام مازندران در متون حتّی پیش از اسلام نیز یافت میشود. همانطور که در شاهنامه فردوسی نیز نام مازندران به چشم میخورد،[1] زیرا وی پس از رانده شدن از دربار محمود غزنوی، به مازندران سفر کرده است.
ظهیرالدّین فاریابی نیز در اشعار خود از مازندران نام برده است.[2]
واژه طبرستان
در ارائه مفهوم واژه طبرستان» قدیمیترین مأخذ، معجمالبلدان یاقوت است. وی این واژه را مرکّب از طبر» و استان» دانسته و گفته است: چون اهالی این منطقه با خود طبر(تبر، وسیله بریدن درخت) حمل میکردند به این منطقه طبرستان گفته اند.[3]
ملّاشیخ علی گیلانی معتقد است که تبر» در گویش مازندران به معنای بید معلّق» است و چون در این ولایت بید معلّق» بسیار بوده، به آن تبرستان» گفته اند.[4]
عدّهای دیگر طبرستان را واژهای تغییر شکلیافته از تپورستان» میدانند. تپوری» یا تپیری» نام اقوام نخستین ساکن در قلمرو مازندران است که پیش از آریائیها در این مکان میزیستند و پس از هجوم آنها، به نقاط کوهستانی پناه برده و به مرور محو شدهاند.
بر این اساس، مازندران به نام اقوام ساکن در این منطقه به تپورستان تغییر نام داده، سپس در لغت عرب به طبرستان تغییر شکل یافت. مؤیّد این نظر، وجود سکّههای بازمانده از دوران ساسانی است که از تپورستان به دارالضّرب یاد و تأکید کرده که در این منطقه در دوران ساسانی سکّه، ضرب و نام تپورستان در آن درج می شده است.
نتیجه:
در پایان می توان به این نتیجه کلّی رسید که واژه های طبرستان و مازندران از نظر جغرافی نویسان و مورّخان این دوره، اغلب معنای مترادف را افاده کرده، از جهت وسعت جغرافیائی از آخرین سرحدّات شرقی گرگان تا سرحدّ دیلم در غرب را شامل میشده است. با این حال، واژه طبرستان در متون پیش از اسلام و متون فارسی قرون نخست اسلامی کمتر به کار رفته است و کثرت استعمال آن در متون عربی بیشتر به رواج و شهرت آن دامن زده است.[5]
داستان برگزیدگی قوم بنی اسرائیل از سوی خداوند، به صورت های مختلف در کتاب مقدس عنوان شده و به دلیل این برگزیدگی، سرزمینی نیز که حدود و ثغور آن متفاوت تفسیر شده، به آنان وعده داده شده است. آغاز این گزینش به پسران حضرت نوح باز می گردد. براساس قصه های کتاب مقدّس، نوح پس از نجات از طوفان، به باغداری و کشاورزی پرداخت و یک روز بعد از کار کردن، شراب نوشید و در خیمه خود عریان شد.
حام»، یکی از سه پسر نوح و پدر کنعان، چون این وضع را دید دو برادر دیگر خود سام» و یافث» را خبر کرد که آنها نیز عریانی پدر را ببینند، اما آن دو به عقب رفته و برهنگی پدر را می پوشانند. نوح هنگامی که از مستی به هوش میآید و از نحوه رفتار پسرانش آگاه میشود، می گوید: کنعان ملعون باد و برادران خود را بندۀ بندگان باشد و متبارک باد یهوه خدای سام و کنعان بنده او باشد و خدا یافث را وسعت دهد و در خیمه های سام ساکن شود و کنعان بنده او باشد.»[1]
بدین ترتیب سام» توسط خداوند برگزیده میشود. او در سرزمین بابل ساکن میشود و دختران و پسرانی از نسل او به دنیا میآیند. از نسل او تارح» و از تارح، ابرام» پدید میآیند. ابرام به شدت مورد توجه خداوند قرار میگیرد و خداوند به او وعده میدهد که امّتی عظیم از نسل او به وجود آید. خداوند همچنین به ابرام وعده میدهد که نسل فرزندش اسماعیل را که از کنیزی به نام هاجر» به دنیا آمده است، برکت دهد. خداوند عهد خود را با ابرام، توسط به دنیا آمدن اسحاق از سارای عقیم و نازا استوار میسازد و برکت میدهد و بعد از آن به ابرام خطاب میکند که نام تو از این پس ابراهیم» به معنای پدر امّتها است. بعد از آن امّتهای بسیار از ابراهیم پدید آمد.
خداوند نسل ابراهیم را زیاد میکند و تمام سرزمین کنعان را به ابراهیم و نسل او به مالکیت ابدی میدهد و تأکید میکند که این سرزمین از رود بزرگ تا رودخانه مصر را به نسل تو خواهم بخشید.»[2] یهودیان گاهی منظور از رودخانه مصر را رود نیل» و گاهی وادی العریش» در صحرای سینا تعبیر کردهاند و رود بزرگ را نیز رود فرات» که اور کلدانیان، محلّ تولد ابراهیم در نزدیکی آن است، دانستهاند.
خداوند در برابر این وعده ها به ابراهیم، از او میخواهد که او نیز به عهد و پیمانش با خداوند وفا کند به این صورت که به او دستور میدهد هر جنس نر و مذکّری از شما باید ختنه کند.[3] ابراهیم پس از این دستور، اسماعیل را که 13 سال داشت و خود را نیز که در 99 سالگی بود، ختنه کرد.
ابراهیم در سن 175 سالگی وفات کرد و پسرانش اسحاق و اسماعیل او را در صحرای عفرون دفن میکنند. پس از وفات ابراهیم، خداوند بار دیگر اسحاق را برکت میدهد و همسر نازایش رِفقَه» را باردار میسازد. در رحم این زن، دو طفل با هم منازعه و مشاجره میکنند و اسحاق راز این مطلب را از خداوند میپرسد و خداوند (یهوه) به او میگوید: دو امت در بطن تو هستند و دو قوم از رحم تو جدا میشوند به طوری که قومی بر قوم دیگر تسلط خواهد یافت و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد کرد.»[4] بدین ترتیب رفقه دو فرزند پسر به دنیا میآورد که یکی سرخرو و پشمالو است که او را عیسو» نام میگذارند و دیگری یعقوب» که او را اسرائیل[5]» نیز مینامند، زیرا او با خداوند مبارزه میکند و به ران او آسیب میرساند.
عیسو به دلیل اینکه صیادی ماهر و صحراگرد بود، مورد توجه اسحاق قرار میگیرد و یعقوب که مردی سادهدل و چادرنشین بود، در دل مادرش رفقه جای میگیرد. هنگامی که مرگ اسحاق فرا میرسد، اسحاق از عیسو میخواهد که غذائی برایش تهیه کند تا او را برکت دهد، اما رفقه از یعقوب میخواهد که پوست بزی را بر دست کشیده و خود را به جای عیسو به پدر نابینا معرفی کند تا برکت یابد. به این شکل اسحاق به جای عیسو، یعقوب یا اسرائیل را برکت میدهد. از همین رو، یعقوب به معنای فریبکار نیز هست.
یعقوب، صاحب 12 فرزند پسر میشود که به آنان اسباط دوازدهگانه اسرائیل میگویند. این فرزندان در کنعان ساکن بودهاند، اما پس از آنکه یوسف، فرزند مورد علاقه یعقوب به علت توطئه برادرانش در مصر به غلامی فروخته میشود و در آنجا به موقعیت ی دست مییابد، خاندان اسرائیل به دلیل بروز قحطی در کنعان به مصر عزیمت میکنند و در آن سرزمین ساکن میشوند. از آنجا که بنیاسرائیل در سرزمین مصر قومی بیگانه بودهاند، به تدریج به بردگی کشیده میشوند و تحت ظلم و جور فرعونیان مصر درمیآیند تا آنکه خداوند، موسی از نوادگان لاوی را برمیگزیند تا قوم خود را نجات دهد.
موسی نیز به فرمان خداوند به نجات بنیاسرائیل که 12 قبیله بودهاند، قیام میکند. این 12 قبیله، نوادگان 12 فرزند یعقوب(اسرائیل) بودهاند که نامشان عبارت بود از: روبن، سیمون، لوی، یودا، ایساخار، زبولون، این 6 برادر از زن نخست یعقوب به نام لهآ» بودند. یوسف و بنیامین که از زن دیگر یعقوب به نام راحیل» خواهر لهآ» بودند، و نفتالی، دان، گاد و آشر نیز کنیززاده به شمار میرفتند.
موسی پس از معجزات بسیاری نهایتاً موفق میشود که بنیاسرائیل را از ستم مصریان نجات داده و به سوی کنعان روانه کند، اما پیش از رسیدن به کنعان، به دلیل اینکه بنیاسرائیل از فرمان خداوند سرمیپیچند، بتپرستی میکنند و از سختی شرائط به شکوه و شکایت میپردازند، خداوند آنان را به مدت 40 سال در صحرا سرگردان میسازد. در این 40 سال خداوند به تدریج، شریعت و احکام خود را به موسی ابلاغ میکند و آنچه دیانت یهود شمرده میشود در این 40 سال تکوین مییابد.
در پایان این چهاردهه، خداوند به موسی امر میکند برای تصرف سرزمین کنعان که به ابراهیم و فرزندان او وعده داده شده بود، بنیاسرائیل را بسیج کند. آیاتی که خداوند در آنها موسی را به تصرّف سرزمین موعود بنیاسرائیل فرامیخواند بسیار خشونتآمیز و بیرحمانه است. خداوند میگوید: در این شهرها هیچ جانداری را زنده مگذار، بلکه همه اقوام یعنی حتّیان و اموریان و کنعانیان و فرزیّان و حوّیان و یبوسیان را هلاک ساز.»[6]
موسی که در إِعمال این همه خشونت توانائی از خویش بروز نمیدهد، اجازه ورود به سرزمین موعود را نمییابد و خداوند فقط به او رخصت میدهد که از عربات موآب در اردن بر فراز کوهی رود و از مقابل اریحا[7] به سرزمین مقدّس بنگرد. موسی در همان سرزمین موآب در 120 سالگی وفات میکند و توسط بنیاسرائیل به خاک سپرده میشود.
پس از مرگ موسی، خداوند یوشع بن نون، خادم او را خطاب قرار میدهد و از او میخواهد که از اردن عبور کند و تمام سرزمینی را که صحرا و لبنان تا نهربزرگ یعنی نهر فرات، تمامی زمین حتّیان[8] و تا دریای بزرگ به طرف مغرب آفتاب»[9] در برمیگیرد، به تصرّف خود درآورد. خداوند به یوشع دستور میدهد که در سرزمینهای فتح شده هیچکس را باقی نگذارد و همه را بکشد، یعنی مردان و ن و بچهها و شیرخوارگان و گاوها و گوسفندان و شتران و الاغان را! نبرد آغاز میشود و سالها به طول میانجامد. بنی اسرائیل بخشی از سرزمینهای وعده داده شده را به تصرّف خود درمیآورد، اما از شکست دادن همه اقوام ساکن در آن سرزمین باز می ماند.
پس از تصرف کنعان، اتحادیه 12 قبیله اسرائیل به اداره سرزمینها میپردازد و به نظر میرسد، جامعه بر مبنای یک اتحادیه پیرسالاری اداره میشود. به طوری که نه مرکزی وجود دارد، نه دولتی و نه رئیس و شاه و فرمانروائی. سالمندان و سران عشائر و کلانهای اسرائیلی، مجلس مشاورهای تشکیل میدادند که آن را زغنیم» میگفتند. این مجلس مهمترین رکن تصمیمگیری در جامعه عشیرهایِ اسرائیل بود. در هنگام جنگ یا خطر و یا موارد خاص، زغنیم یک رهبر نظامی اجتماعی را به نام شوفت» برمیگزید. شوفت که از واژه عبری شپات» مشتق شده است به قاضی یا داور گفته میشود. وظیفه این قُضات در اصلِ رهبریِ نظامی یا اجتماعی برای مدت معینی بود و معمولاً تا هنگامی که واقعه مورد نظر فیصله مییافت، آنها نیز در مقام خود به ایفای نقش میپرداختند.
انتخاب این داوران همیشه یکسان نبود. گاهی فردی به دلیل کشش و جذابیّتِ معنوی و گاهی به دلیل توانائیهای نظامی به این سِمَت برگزیده میشد. سموئیل» از جمله رهبرانی بود که صفات نبیّ، قاضی، فرمانده و مدیر جامعه را در خود یکجا جمع داشت و از همینرو در بین داوران، جایگاه و شایستگی ویژهای پیدا کرد.
برخی نویسندگان، عصر داوران را به معنای نوعی دموکراسیِ ابتدائی در بین مردم اسرائیل تلقّی کردهاند. زیرا در آن دوران، اجتماع مردم اسرائیل مَرجع تصمیمگیری بود و حتی مجلس زغنیم نیز به عنوان تابعی از آن توجیه میشد. در رسالات کتاب مقدس، اغلبْ اصطلاح همه سران و سالمندان قوم با همه مردم مترادف ذکر شده است و از آن چنین استنتاج میشود که گاهی اوقات همه مردان قبیله یا شهر در تصمیمگیریها شرکت میکردهاند و نظر آنها تعیینکننده بوده است. شیوخ قبیله گرچه از احترام خاصّی برخوردار بودند، اما ریاست مطلق نداشتند و نمیتوانستند نظر خود را به افراد قبیله تحمیل کنند، در مواردی حتی رأی مورد تصویب پیران قوم و نبیّ نیز قبول عامه را نمییافت و مخالفان که در اقلیت بودند، بدون آنکه مانعی در راه آنها ایجاد شود، آزادانه ابراز مخالفت میکردند.
با پیچیده شدن روابط اجتماعی در بین قوم اسرائیل، نیاز به وجود یک نظام با ثبات فرمانروائی نیز بیشتر میشود، به طوری که وقتی گیدئون» به مقام شوفت برگزیده میشود تا حمله میدیانیتها» را دفع کند، پس از انجام این وظیفه، اسرائیلیان از وی میخواهند که پادشاه شود، اما گیدئون به آنها پاسخ میدهد: من نمیخواهم بر شما فرمانروائی کنم و همینطور پسر من هم نباید بر شما حکومت کند، زیرا یهوه (خدا) حاکم شما باید باشد.»
با این همه پس از مدتی سموئیل، شائول (طالوت) را تقدیس میکند و نگید» اسرائیل میسازد. مفهوم واقعی نگید آنگونه که درکتاب مقدس آمده است به معنای برگزیده و ناجی و دلاور است. در حکومت شائول، مقدّمات سلطنت آماده میشود، اما این دوران به واقع چیزی بین پادشاهی و مدیریت داوران است. زیرا در این دوران، پادشاهی نه موروثی میشود و نه تشکیلاتی مانند دربار و مقرّ حکومت و دستگاه اداری و اجرائی ایجاد میشود.
طبق روایات کتاب مقدس چون شائول از یهوه نافرمانی میکند، یهوه نیز به سموئیل دستور میدهد که داود را برای سلطنت مسح و تقدیس کند و او نیز مخفیانه چنین میکند و داود، پسر یسّا از قبیله یود، که جوانی زیبا و بااستعداد بود را به پادشاهی برمیگزیند.
از نحوه گزینش شائول و داود به پادشاهی چنین برمیآید که مشروعیت قدرت آنان ناشی از سموئیل که خود از انبیاء بنیاسرائیل است، بوده است. به عبارت دیگر، نبیّ به عنوان یک قدرت معنوی و ، با مسح کردنِ یک فرد به او اقتدار مادی و دنیوی میبخشد.
در کتاب مقدس آمده است: چون به زمینی که یهوه خدایت به تو میدهد داخل شوی و در آن تصرّف نموده ساکن شوی، پادشاهی را که خدایت برگزیند برخود نصب نما. یکی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز و مرد بیگانهای را که از برادرانت نباشد نمیتوانی بر خود مسلّط نمائی. پادشاه نباید برای خود اسبهای بسیار گیرید و یا قوم را به مصر بفرستد تا اسبهای بسیار گیرند. نباید ن بسیار گیرد تا مبادا دلش منحرف شود. نقره و طلا برای خود بسیار اندوخته نکند. به شریعت باید عمل کند و .»[10]
با همه تأکیداتی که کتاب مقدس بر ضرورت اجرای فرائض شریعت از سوی پادشاهان اسرائیل داشته و آنان را از تجمّل و خوشگذرانی برحذر داشته است، با این حال، تصویری که کتاب مقدس از پادشاهان اسرائیل حتی داود و سلیمان به دست میدهد کاملاً مغایر خواسته های یهوه است. برای نمونه، داود در کتاب مقدس به عنوان فردی تیزبین، زیرک، قسیّ و آگاه از نیزنگهای ی معرفی شده است. او هنگامی که خاندان شائول را مانع دستیابی خود به سلطنت کلِّ اسرائیل میبیند، در سوگ شائول مرثیه میسراید و پیراهن خود را میدرد، اما همینکه قدرت خود را تحکیم میبخشد، همه فرزندان و اعقاب او را میکُشد. این نوع رفتارها فقط به امور ی و کسب قدرت محدود نمیشود، بلکه داود در زندگی شخصی نیز به اصول اخلاقی پایبند نمیماند.
او با زور و نیرنگ أبی گیل» زن زیبارویِ نابالِ» ثروتمند را همراه با ثروت او تصاحب میکند و حتی بدتر از این: داود در اورشلیم بود، روزی بعد از اینکه در وقت عصر از خواب بیدار میشود به پشتبام میرود تا کمی قدم بزند که ناگاه زنی زیبا را مشاهده کرد که در حال استحمام بود. داود پیکی فرستاد تا آن زن را بیاورند و سپس با آنکه آن زنْ دارای شوهر بود با او همبستر شد. بعد از مدتی زن حامله شد»[11]
با این همه، در ادبیات یهود، داود سازنده دولت اسرائیل و یکی از مقرّبان درگاه خداوند است، و مزامیر او که بخشی از کتاب مقدّس است، حاوی دلپذیرترین نیایش ها و سرودها در برابر یهوه است. بر اساس رهنمودهای کتاب مقدس، داود میبایست پسر ارشد خود ادونیا» را به عنوان جانشین خود برای پادشاهی بنیاسرائیل معرفی کند، زیرا طبق سنّت مرسوم، حقِّ جانشینی به نخستزاده تعلّق داشته است. اما داود هنگامی که سالخورده میشود و مرگش فرا میرسد، به دلیل حمایت اطرافیانش از سلیمان پسر بتشبع که شهبانوی حرم بوده است، از حق ادونیا چشم میپوشد و در جنگ قدرتی که در خاندان سلطنتی رخ میدهد، ادونیا جان خود را از دست میدهد و سلیمان به عنوان جانشین داود به پادشاهی اسرائیل انتخاب میشود.
تصویری که کتاب مقدس از سلیمان ارائه کرده است، خشن تر و گناه آلوده تر از تصویر داود است. سلیمان ابتدا برای خدای یگانه محرابهائی میسازد و قربانی هائی میدهد، ولی پس از آن، با وجود آنکه خداوند دوبار در برابر او ظاهر شده و او را از خدمت خدایان بیگانه برحذر میدارد، سلیمان میثاق یهوه را شکسته و به خدایان دیگر خدمت میکند و از این رو مطرود یهوه میشود.[12]آنچه از نظر کتاب مقدس باعث انحراف سلیمان شد، ن متعدّد او بودند: سلیمانِ پادشاه، بجز دختر فرعون، ن بیگانه بسیاری را از اقوام موآبیان، عمونیان، ادومیان، صیدونیان و حتّیان دوست میداشت. از امّتهائی که خداوند درباره ایشان به بنیاسرائیل فرموده بود که نه شما با آنها ازدواج کنید و نه آنها با شما. مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود متمایل کنند. با این همه، سلیمان هفتصد زن دائم و سیصد زن متعه داشت که نش دل او را برگردانیدند.»[13]
دستگاه سلطنتی که سلیمان برای خود به وجود آورد، از هر جهت مغایر دستورهای خداوند در سفر تثنیه» بود. او دارای درباری مجلّل، 1400 ارّابه و دوازده هزار ارابه سلطنتی و 4000 طویله بود. با اینکه سلیمان معبد اورشلیم را با سروهای آزاد لبنان بنا میکند، خداوند چنین مقدر میکند که چون از عهد و فرائض من که به تو امر کردم مخالفت کردی، سلطنت را از تو میگیرم و آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در زمان تو این کار را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد، اما از دست پسرت آن را میگیرم.»[14]
سلیمان پس از 40 سال سلطنت میمیرد و فرزندش رحبعام» را به جانشینی معرفی میکند. بنیاسرائیل به رحبعام میگویند: پدرت با ما سختگیری میکرد، اما تو بر ما آسان بگیر تا تو را خدمت کنیم.»[15]رحبعام سه روز مهلت میخواهد تا پاسخ گوید. او پس از م با مشایخی که در حین حیات پدرش سلیمان به او م میدادند، برخلاف نظر می آنان به قوم خود میگوید: پدرم بر شما سخت گرفت و من سختتر خواهم گرفت. پدرم شما را با تازیانه ها تنبیه میکرد، اما من شما را با عقربها تنبیه خواهم کرد.»[16]
بنیاسرائیل وقتی این پاسخ را میشنوند، بر علیه رحبعام طغیان میکنند و یَربُعام بن نباط» را که در زمان حکومت سلیمان به دلیل خشم وی به مصر فرار کرده بود و پس از مرگ سلیمان به قوم خود پیوسته بود به پادشاهیِ اسرائیل برمیگزینند. اما خاندان یهودا و بنیامین به رحبعام وفادار میمانند و در اینجا دولت اسرائیل به دو بخش شمالی و جنوبی تجزیه میشود. اسباط دهگانه شمالی، دولت خود را در بخش شمالیِ سرزمین به پایتختی شخم» تشکیل میدهند و نام دولت خود را اسرائیل» میگذارند، و دولت یهود» نیز در جنوب به پایتختی اورشلیم»[17] شکل میگیرد.
از آن پس درگیری بین دو دولت آغاز میشود و بخشی از تاریخ قوم بنیاسرائیل به درگیریهای ی و گاهی نظامیِ دولتهای شمالی و جنوبی تعلّق میگیرد. کتاب مقدس در مجموع جانبدار دولت جنوبی یعنی دولت یهود است. در این دوران، پادشاهان یهود و اسرائیل به جز چند مورد استثنائی، مَظهر هر نوع گناه و و ستمگری بودهاند و کتاب مقدس در مذمّت رفتار آنان تندترین عبارات را به کار میگیرد. در سال 721 قبل از میلاد، آشوریها قلمرو دولت شمالی را تصرّف و ده سبط ساکن آن را تبعید میکنند و آنها را به مناطق دوردست به اسارت میبرند به طوریکه از نظر یهودیان هیچ خبری از سرنوشت آنان در دست نیست. از همین رو آنان را ده سبط گمشده اسرائیل» میخوانند.
دولت جنوبی اما از طریق مالیات و خراج دادن به امپراطوریهای همسایه به بقای خود ادامه میدهد تا اینکه در سال 586 قبل میلاد، یعنی 140 سال پس از انقراض دولت شمالی که آن را شومرون» نیز مینامیدند، بختالنّصر پادشاه بابل به اورشلیم یورش میبرد و تمام خانهها را خراب و در آتش میسوزاند. معبد بیت همیقداش»[] را که مقّدسترین مکان مذهبی یهودیان و جایگاه اختصاصی قربانی کردن در پیشگاه یهوه بود را به کلّی ویران میسازد، به طوری که از اورشلیم به جز تلّی از سنگ و خاک، و از بیت همیقداش جز بخشی از دیوار غربی آن، چیزی برجای نمیماند. خاندان یهودا و بنیامین هم توسط سپاهیان بختالنصر برای بندگی به بابل به اسارت میروند. بدین ترتیب، پادشاهی مستقل بنیاسرائیل نیز برای همیشه منقرض میشود.
در دوران سلطنت در اسرائیل، انبیاء بسیاری ظهور کردند که ظاهراً همه آنها از یک سنخ نبودند و روابط متفاوتی با پادشاه داشتهاند. کتاب مقدس برخی از انبیاء که در خدمت پادشاهان بودهاند و برای آنها نبوت میکردند را به عنوان افرادی نیرنگباز و دروغگو معرفی میکند که از طرف خداوند فرستاده نشدهاند.[19]البته این دسته از انبیاء بنیاسرائیل که مورد خشم نویسندگان کتاب مقدس هستند، بیشتر کاهن بودهاند تا نبی. کاهنانِ بنیاسرائیل طبق دستور کتاب مقدس از خاندان لاوی بودند که در سفر لاویان به تفصیل درباره آنها و وظایفشان سخن گفته شده است. با آنکه یهوه مقام کهانت را مختص خاندان لاوی میداند، اما صرفاً آن را به هارون و نسل او منحصر میکند. هارون برادر موسی نخستین کاهن در قوم بنیاسرائیل است و این مقام به فرزندان او به ارث میرسد.
عمدهترین وظیفه این کاهنان که به واقع طبقه دین یهود را تشکیل میدادند، نظارت بر حُسن إجرای برخی حدود و نذورات و انجام انحصاری قربانیهای مختلف در معبد بیت همیقداش[20] و دسترسی به تابوت عهد[21] و قدس الاقداس[22] بود. بنابراین این کاهنان که معمولاً ادّعای نبوّت نیز داشتند به ناچار در خدمت پادشاهان بودند، زیرا پادشاهان بر اورشلیم و نیز بیت همیقداش تسلّط داشتند و این کاهنان، هم برای انجام وظائف خود، و هم برای حفظ منافعشان در خدمت دربار سلطنتی بودند و رفتار پادشاه را توجیه شرعی میکردند.
در برابر این دسته، انبیاء دیگری چون الیاهو، شاگردش الیشاع، عاموس و هوشع با پادشاهان بنیاسرائیل به ویژه پادشاهان دولت شمالی درگیر بودند و با اعمال آنان مخالفت میکردند. این مخالفتها گاه تا جائی میرسید که پادشاهان به قتل و شکنجه انبیاء مبادرت میکردند. مخالفت این دسته از انبیاء با اصل پادشاهی و سلطنت نبود، بلکه آنها به رفتار پادشاه اعتراض داشتند. به همان میزان که کاهنان و انبیاء موافق دربار بر آئین و مناسک مذهبی به ویژه مراسم قربانی تأکید داشتند، انبیای مخالفِ دربار با ابراز نفرت از قربانیها، پادشاهان را به رعایت عدالت فرا میخواندند.
همانطور که گفته شد، در سال 586 قبل از میلاد، پادشاه بابل با حمله به دولت یهود، آن را متلاشی کرد و اورشلیم و بیت همیقداش (معبد سلیمان) را ویران ساخت و یهودیان را به بابل تبعید کرد. این آوارگی تغییرات زیادی در زندگی و اعتقادات یهودیان به وجود آورد. در این دوران حفظ هویّت یهودی و بازگشت به اورشلیم دغدغه اصلی خاطر یهودیانِ تبعیدی بود. کتاب مقدس پُر از مطالب عاشقانه و حُزنانگیزی است که بزرگان قوم یهود در فراغ صهیون[23] سوردهاند و برای بازگشت به آنجا در برابر یهوه به تضرّع و زاری پرداختهاند.[24]
آنچه بر سر یهودیان آمد، تناسبی با وعده یهوه به یعقوب و فرزندان او نداشت، از همین رو انبیاء بنیاسرائیل تمام مصائب را به دلیل خیانتکاری، کاری و سائر گناهان قوم بنیاسرائیل میدانستند. در کتاب مقدس به کرّات آمده است که به دلیل فاسد شدن یهودیان، خداوند بر آنها غضب کرد و آنها را محکوم به آوارگی و بلا ساخت. بدینوسیله شکست یهودیان در برابر بختالنّصر و نابودی معبد و شهرشان توجیه دینی میشد.
با تصرّف بابل توسط پادشاهان فارس، یهودیان از تنگنا رهائی یافتند. کورش کبیر، یهودیان را آزاد گذاشت تا اگر میخواهند به اورشلیم بازگردند و معبد خود را از نو بسازند. در این دوره دو کاهن اسرائیلی به نامهای عزرا» و نحمیا» نقش مهمی در بازسازی اندیشه دینی یهودیان بازی کردند. آنها بیش از هر چیز با اختلاط یهودیان با سائر اقوام به مبارزه برخاستند و هرگونه ازدواج با غیریهودیان را ممنوع اعلام کردند که از آن پس این تحریم یکی از احکام مهم دین یهود شد.
واقعیت این است که تا زمان عزرا و نحمیا، اختلاط یهودیان با سائر اقوام چندان مورد سرزنش قرار نمیگرفت. روت» مادربزرگ داود از قبیله موآب بود. سلیمان با 700 شاهزاده خارجی ازدواج کرده بود. در کتاب مقدس بارها از امتزاج اسرائیلیان و کنعانیان سخن رفته است. اما پس از تبعید تصور میشد که بقا و پایداری جامعه از هم پاشیده یهود در گرو وحدت قومی و عدم اختلاط با سائر اقوام است. از همینرو، هنگامی که عزرا از جانب خشایارشاه، پادشاه ایران، مأمور تنظیم قانون برای یهودیان میشود و از ایران با گروهی یهودی به اورشلیم میرود تا کتاب قانونی را که تنظیم کرده است به یهودیان ابلاغ کند، چون میبیند یهودیان از دختران اقوام دیگر برای خود و پسرانشان ن گرفته و نسل مقدس خود را با امّتهای کشورهای دیگر مخلوط کردهاند، لباس خود را پاره میکند و موی سر و ریش خود را میکَند و متحیّر مینشیند و در مقابل خداوند استغاثه میکند تا اسرائیلیان را از این گناه نجات دهد. در نهایت، قومْ تحت تأثیر این وضع قرار گرفته و با خدا عهد میبندند که در مورد ن بیگانه و اولاد آنها به دستور عزرا عمل کنند. او هم سران قوم و کاهنان را فرا میخواند و در حضور آنها ن بیگانه و فرزندانشان را رها کرده و به شهرهای خود برمیگرداند.[25]
تبعید به بابل و بازگشت دوباره بخشی از یهودیان به فلسطین، زندگی و اعتقادات آنها را دستخوش دگرگونیهای بسیاری کرد. با تخریب معبد بیت همیقداش، یهودیانْ دیگر قادر به قربانی کردن نبودند و جز معبد ویرانشده، جائی عمومی برای پرستش نداشتند. برای پُر کردن این خلأ در دوران اسارتِ بابل کنیسه» تأسیس شد. عنوان عبری کنیسه، بیت هکنست است که به معنی خانه و محلّ اجتماع است. کنیسه محلّ گرد آمدن مردم آواره بود و در این اجتماعات، نوشتههای کتاب مقدس خوانده و تفسیر میشد. با گذشت زمان، خواندن نماز در کنیسه معمول شد و به صورت مکانی برای نیایش درآمد. همچنین افرادی که به عنوان معلّم قادر باشند آموزشهای تورات را به تودههای مردم بیاموزند، ظهور کردند که به آنان سوفریم»[26] یا کاتبان» میگفتند.
برجستهترین شخصیت در بین کاتبان، عزرا» بود که وی را به عنوان کاتب ماهر تورات موسی شناختهاند. منابع یهودی، عظمت کار عزرا را با کار موسی برای قوم بنیاسرائیل برابر دانستهاند. طبق روایات یهود، عزرا همچنین کنست هگدولا» یا مجمع کبیر»[27] را تأسیس کرد که عبارت از یک شورای دینیِ متشکّل از معلمان و دانشمندان بود. آنها مجموعه احکام دینی را که از دوران موسی تا روزگار ایشان باقی مانده بود فرا گرفتند و آن را بنا به مقتضیات اوضاع و احوال زمان خود توسعه دادند. این کوشش، پیش درآمدِ تدوین تلمود» بود.
همان طور که گفته شد پادشاهان ایران، یهودیان را از اسارت بابل نجات دادند و آنها اجازه یافتند که زیورآلاتِ به غنیمت برده شده توسط بختالنّصر را به اورشلیم بازگردانند و مَعبد بیت همیقداش را بار دیگر بنا کنند. یهودیان همچنین در فلسطین، دولت یهود را احیا کردند، اما دیگر نتوانستند به استقلال برسند. آنها دولتی خودمختار در امور داخلی تشکیل دادند که خراجگذار امپراطوریهای ایران و پس از آن روم بود. رومیان به ویژه در دوران تسلط خود بر یهودیان، هرگونه اختیارات نظامی-امنیتی را از دولت یهود سلب کردند و در سائر زمینهها نیز محدودیتهای شدیدی برای آنان قائل شدند. در این دوران، مجمع کبیر به نحوی امور جامعه یهود را هم اداره می کرد. این مجمع تا اواسط قرن سوم قبل از میلاد وجود داشت. ولی پس از آن سازمان دیگری به نام سنهدرین»[28] جایگزین آن شد تا وظیفه اداره امور کشور را به دست گیرد. محلّ اجتماع سنهدرین، تالار گزیت در محوطه معبد سلیمان بود.
شکاف در ت یهود
روایات یهود حاکی از آن است که در دوران اقتدار سنهدرین، پنج زوگوت»
طبق نصّ کتاب مقدّس، خداوند متعال حضرت آدم; را از خاک بسرشت و روح خود را در او دمید تا به صورت نَفْس زنده درآمد. او آدم را به صورت خود آفرید. پس از آفرینش انسان، در مشرق عدن باغی غرس کرد و انسان را در آن سکنی داد.
در این باغ، خداوند انواع درختان زیبا و خوشخوراک را رویانید تا آدم و همسرش از آن بخورند، اما درخت حیات و معرفت را در وسط باغ قرار داد و به آدم امر کرد که از آنها نخورد، زیرا اگر از آن بخورد خواد مُرد.
مار که هوشیارترین حیوان صحرا بود، زن آدم را اغفال کرد تا از درخت وسط باغ بخورد، حوا نیز تحت تأثیر وسوسه های مار از میوه درخت خورد و به شوهرش نیز داد. آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و فهمیدند که عریانند. [1]
خداوند به سبب این نافرمانی، زن را محکوم به زائیدن فرزندان همراه درد و ألم، اشتیاق به شوهر و حکمرانی شوهر بر او کرد، و برای آدم نیز مقرّر فرمود که با رنج و عرق پیشانی نان بخورد. با این همه، خداوند از بیم اینکه آدم از درخت حیات نیز بخورد و عمر جاویدان یابد، او و همسرش را از باغ عدن بیرون کرد تا بر روی زمین کار کند و در سمت باغ شرقی عدن ان را مسکن داد.
پس از هبوط آدم به زمین، آدمیان به زاد و ولد پرداختند و تکثیر شدند. هرچه آدمیان بیشتر میشدند شرارت نیز در بین آنها افزایش مییافت تا آنجا که خداوند دید هر تصوّر از خیال های دل انسان دائماً محض شرارت است. با دیدن این وضع خداوند از آفرینش انسان پشیمان شد و در دل خود محزون گشت و تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین محو کند، ولی چون نوح مردی عادل بود و در عصر خود کامل و با خدا راه میرفت، خداوند به او التفات کرد و از تصمیم خود مبنی بر نابودی کامل آدمیان صرفنظر کرد.
خدا نوح و خاندانش را نجات داد، اما با برانگیختن طوفان و سیل، هر موجود دیگری را که روی زمین بود، محو کرد.
نوح پس از نجات خود و خاندانش، مَذبحی برای خداوند بنا کرد و از هر نوع پرنده و حیوان پاک، قربانیهای سوختنی بر مَذبح گذرانید. خداوند چون بوی خوش را بوئید در دل خود گفت که دیگر زمین را به سبب انسان لعنت نکنم، زیرا که دلِ خیال انسان از طفولیت بد است[2].[3]
نام اعظم خدای یهودیان، یهوه» است که نباید بدون جهت نامش را برزبان راند. او خالق آسمانها و زمین و مافیهاست که در شش روز کار آفرینش را به پایان رساند و در روز هفتم به استراحت پرداخت.
یهوه، خدائی است غیور که هیچ گناهی مانند پرستش خدایان دیگر، خشم او را برنمی انگیزد. وقتی خشمگین میشود چهره ای بیرحم دارد و تا چندین نسل فرد گنهکار را مجازات میکند. اما در عین حال بخشنده و مهربان است و هنگامی که بر سر مهر می آید تا چندین نسل فرد مورد رحمت را برکت میدهد.
یهوه نسبت به اجرای احکامی که بر قوم خود فرض کرده است بسیار سختگیر است و هر کس احکام او را نقض کند باید به شدیدترین وجه مجازات شود و یکی از مجازاتهائی را که بسیار دوست دارد سنگسار و یا راندن فرد از قوم و قبیله است.
احکام وی نیز ظرافتها و ریزهکاریهای خارق العادهای دارد و او مصرّ است که این احکام با همه ظرایفش توسط بندگانش رعایت شود. یهوه گاه در قالب فردی انسانی متجسّد میشود به طوری که با بندهاش یعقوب کُشتی میگیرد و یا اینکه در هیأت ابری پیشاپیش قوم خود میخرامد. او با بندهاش موسی در کوه طور سخن میگوید، اما وی را نمیتوان رؤیت کرد زیرا پرتو جلالش را آدمیان تاب نمیآورند.
یهوه از قربانی کردن حیوانات حلالگوشت بسیار لذت میبرد و بویژه از قربانی سوختنی که رائحه دلانگیزی دارد، بسیار خشنود میشود و قهر خود را به مهر تبدیل میکند. او انواع قربانیها را برای بندگانش وضع میکند به طوری که افزون بر قربانیهای روزانه و نیازهای فردی، در جشنها و عیدها نیز لازم است قربانیهائی تقدیم وی شود. در اغلب این قربانیها به وجود آتش نیاز است که برّه قربانی باید کاملاً در آتش سوخته شود.
یکی از محقّقان دین یهود در مورد چهره قهرآمیز یهوه تا آنجا پیش رفته است که او را چنین معرفی میکند: یهوه، خدای جبّار و قهّار، متعصّب، حسود، خودخواه، منتقم، مکّارتر از مکرکنندگان، کینهجوئی که گناه پدر را بر ده ها نسلِ بعد منتقل میکند، خشمگین و بیرحم و جبّاری که گناهکاران و نافرمانان را در آتش غضب خود میسوزاند. اوست که دستور میدهد اسرائیلیان را چون مرغ بریان به سیخ کشند و در مقابل خورشید سوزان کباب کنند. خطاکاران را سنگسار کنند و به خاطر کوچکترین خطائی زن و بچه و احشام و حتی سگ و گربه آنان را آتش زنند.»[1]
این تصویر از یهوه البته اغراق آمیز است، او گرچه براساس مندراجات کتاب مقدس میتواند چهرهای تا همین اندازه خشن داشته باشد، اما او ویژگیهای دیگری نیز دارد که تا اندازهای سیمای او را تلطیف میکند. یهوه همچنان که از نافرمانی بندگانش به خشم میآید، اما در مقابل اطاعت آنان نیز بخشنده و مهربان میشود. در مزامیر و نیز صحف انبیاء، آیات فراوانی از رابطه لطیف و مهرورزانه بین یهوه و بندگانش یافت میشود و بر این نکته بسیار تأکید شده است که رحمت او تا ابدالاباد است.[2]
یهوه را همچنان خدای قوم یهود یا بنیاسرائیل معرفی کردهاند. از برخی آیه های کتاب مقدس چنین استنباط میشود که گوئی یهوه خدای بنی اسرائیل و خدائی در بین خدایان دیگر است که همواره تلاش میکند تا قدرتش را به رُخ آنان بکشد، اما تمامیّت کتاب مقدس چنین قضاوتی را توجیه نمیکند، زیرا در آیات بسیاری یهوه به عنوان آفریننده آسمانها و زمین و حاکم بر سرنوشت کلّ جهان و همۀ انسانها معرّفی شده است.[3]
تورات مکتوب که کتاب مقدس یهودیان است به طور کلی به سه بخش تقسیم میشود:[1]
1. کتاب اَسفار پنجگانه: شامل 5 فصل است که عبارتند از سِفْر پیدایش (برشیت[2] בראשית)، سفر خروج (شموت[3] שמות)، سفر لاویان (وئیقرا[4] ויקרא)، سفر اعداد (بمیدبار[5] במדבר) و سفر تثنیه (دواریم[6] דברים) میباشد.
در ترجمه یونانی و به پیرو آن ترجمه لاتینی، این اَسفار را بر اساس محتوای اصلیِ هر یک چنین نامیده اند: گنسیس (پیدایش )، اکسودوس (خروج )، لویتی (لاویان )، نومری (اعداد) و دویترونومیوم (ناموس یا قانون دوم ).
سفر پیدایش دربردارنده داستان آفرینش، سرگذشت حضرت آدم; و حوا، حضرت نوح;، حضرت ابراهیم;، حضرت لوط;، حضرت اسماعیل;، حضرت اسحاق;، حضرت یعقوب; و فرزندان وی است و با مرگ حضرت یوسف; به پایان می رسد.
سفر خروج دربردارنده مطالبی چون ماجرای بردگی بنیاسرائیل در مصر، تولّد و پیامبریِ حضرت موسی;، خروج بنیاسرائیل از مصر، سرگردانی آنها در بیابان و اعطای ده فرمان به حضرت موسی; است.
سفر لاویان شامل احکام شرعی و آداب و شعائری است که در واقع به منزله کتاب راهنمای کاهنان بنیاسرائیل از سِبط لاوی محسوب میشود.
سفر اعداد شامل گزارش دو سرشماری قوم بنیاسرائیل و حوادثی است که بین راه مصر و سرزمین موعود بر این قوم گذشت.
سفر تثنیه حاوی بازگویی مقرّرات و فرمانهای اسفار قبلی از زبان حضرت موسی; خطاب به بنیاسرائیل و تعیین یوشع به عنوان رهبر بنیاسرائیل و درنهایت درگذشت حضرت موسی; است.[7]
از نظر یهودیان، اسفار پنجگانه موسی; سرچشمه اصلی وحی و نبوت است که پیامبران بعدی از آن الهام گرفته و کسب فیض کردهاند. طبق یکی از احادیث، اسفار پنجگانه در اصل، طی چندین طومار جداگانه داده شد و بعدها به صورت کتاب درآمد.
2. کتاب نویئیم یا صُحُف انبیاء: که شامل یوشع، داوران، سموئیل، پادشاهان، ارمیا، حزقیال، اشعیا و 12 نبی کهتر[8] که عبارتند از: هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکا، ناحوم، حبقوق، صفنیا، زکریا و ملاکی میباشد.
3. کتاب کتوبیم یا نوشته های مقدّس: که شامل روت، مزامیر داود، ایوب، امثال سلیمان، جامعه سلیمان، غزل غزلهای سلیمان، مراثی ارمیا، دانیال، استر، عزرا، تواریخ ایام میباشد.
در منابع یهودی از دو بخش اخیر گاهی به نام قبالا (حدیث)» یاد شده است.
[1] - دین و دولت در اسرائیل، احمد زیدآبادی، چاپ اول 1381، نشر روزنگار، شابک: 9-12-5869-964، صص 15 الی 17
[2] - به معنای در آغاز» است.
[3] - به معنای نامها» است.
[4] - به معنای و او خوانده شد» است.
[5] - به معنای در بیابان» است.
[6] - به معنای کلمات» است.
[7] - دایره المعارف یهودیت، ج ۳، ص ۱۴۴۷ـ ۱۴۴۸/ دایره المعارف دین، ج ۲، ص ۱۵۳
[8] - فرمانبر و زیردست
نوگرائی» در برابر سنّت گرائی» به کار گرفته شده است. این اصطلاحات بعدها در درون جنبش احیای دینی» مطرح شدند و بیان کننده دو جریان عمده در درون جنبش است. هنگامی که جنبش یا نهضت احیای دینی با بُعد رسالت بیداریِ مسلمانها آغاز می شود و سپس به مرحله احیا یا بازسازی اندیشه دینی میرسد، تدریجاً دو جریان پیدا میشود.
نوگرائی به طور خلاصه کوششی است برای تطبیق اندیشه های دینی با شرائط روز و یافتن پاسخ ها و راهکارهای مناسب و جدید برای سؤالات و مشکلات امروز جوامع اسلامی بر طبق اصول و ارزشهای دینی. برخلاف جریان سنتگرائی که فقط گذشته نگر است و فکر میکند با همان فرمول های قدیمی می تواند به سؤالات امروزی نیز جواب بدهد.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، صص 19 و 20
حمد خدای سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است:
1. سوره مبارکه حمد: الحمد لله ربّ العالمین»
2. سوره مبارکه انعام: الحمدلله الذی خلق السموات و الأرض و »
3. سوره مبارکه کهف: الحمدلله الذی أنزل علی عبده الکتاب.»
4. سوره مبارکه سبأ: الحمدلله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض»
5. سوره مبارکه فاطر: الحمدلله فاطر السموات و الارض.»
آنچه در طلیعه سوره مبارکه حمد آمده جامعترین آنهاست، زیرا کلمه العالمین» شامل عالم تکوین (اعم از آسمانها و زمین و عالم مجرّدات و مادیات) و عالم تشریع و تدوین میشود.
البته باید توجه کرد که در سوره مبارکه جاثیه نیز گرچه در آغاز آن سخن از حمد خداوند متعال نیست، ولی در آیه شریفه 36، حمد خدا با تعبیری جامعتر و قویتر از سوره حمد آمده است: فللّه الحمد ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین». سرّ أقوی بودن تعبیر در این آیه کریمه نسبت به آیه شریفه الحمدلله ربّ العالمین» در سوره مبارکه حمد دو چیز است:
الف) تقدیم لله» بر الحمد»: فللّه الحمد» که صریحاً بر حصر دلالت دارد، درحالی که دلالت الحمد لله» بر حصر نیازمند تقریب خاصّی است.
ب) تکرار علّت: توضیح اینکه کلمه ربّ العالمین» در ذیل دومین آیه از سوره حمد بیانگر علّت اختصاص حمد به خدای سبحان است؛ همچنین ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین» در آیه 36 سوره مبارکه جاثیه.
با این تفاوت که در سوره جاثیه، تعلیلِ ذیل آیه، تکرار شده است؛ یکبار به صورت مشروح ربّ السموات و الارض» و بار دیگر به صورت خلاصه ربّ العالمین»؛ زیرا اینکه ربّ الارض» با واو عطف شده و درعین حال واو عاطفه در ربّ العالمین» تکرار نشده است، استفاده میشود که مراد از سماوات و أرض» همان عالمین» یعنی مجموع ماسوی الله است.
داروی مرکب سه، داروی شاخص بیماریهای کلیوی، مثانه و مجاری ادراری است. این دارو برای افرادی که شکمشان به هر علت ورم میکند یا آب در آن جمع میشود یا نفخ میکنند یا چربی در شکمشان به وجود می آید و معده درد دارند مفید است. همچنین برای غلبه بلغم مفید است و سنگ مثانه را پاک میکند.
افرادی هستند که معده درد دارند و با داروی مرکب دو، داروی جامع و داروی هضمکننده مشکلشان حل نشده است، آنها میتوانند با مرکب سه مشکلشان را برطرف کنند. مواد زائدی در مثانه جمع میشود که مرکب سه آنها را خارج میکند.
مرکب سه برای کل بیماریهای مثانه؛ مانند افتادگی، زخامت دیواره، شل شدن عضله، پروستات، تنگی و از کار افتادگی عضلات که باعث میشود شخص نتواند ادرار کند مفید است. همچنین برای کسانی که رفلکس ادرار دارند یعنی ادرار از مثانه به کلیه برمیگردد نیز مؤثر است. رفلکس ادرار سبب عفونت کلیه میشود و آنها را خراب میکند.
این دارو برای رطوبت بدن خوب است و رطوبت را خارج میکند. همچنین برای خون و زیادی آن و خونریزی و مشکلات آن نیز مفید است.
بنابراین به طور کلی مرکب سه درمان بیماری های ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضول تولیدشده در مثانه، رطوبت بدن و بیماریهای مثانه و پروستات است.
در روایت آمده است:
دَواءٌ عَجیبٌ یَنْفَعُ بإذنِ اللهِ تعالى مِنْ وَرَمِ الْبَطْنِ و وَجَعِ المَعِدَة و یَقْطَعُ البلغمَ و یُذِیبُ الحَصاةَ و الحَشْوَ الذّی یَجْتَمِعُ فی المَثانةِ و لِوَجَعِ الخاصِرَةِ، تَأْخُذُ مِنَ اَلْإِهْلِیلَجِ اَلْأَسْوَدِ وَ اَلْبَلِیلَجِ وَ اَلْأَمْلَجِ وَ کُورٍ وَ فُلْفُلٍ وَ دَارِفُلْفُلٍ وَ دَارِصِینِیٍّ وَ زَنْجَبِیلٍ وَ شَقَاقُلٍ وَ وش [و دج] [وَجٍّ] وَ أسراون[أَسَارُونٍ] وَ خُولَنْجَانٍ أَجْزَاءً سَوَاءً، تُدَقُّ وَ تُنْخَلُ وَ تُلَتُّ بِسَمْنِ بَقَرٍ حَدِیثٍ، وَ تَعْجِنُ جَمِیعَ ذَلِکَ بِوَزْنِهِ مَرَّتَیْنِ [مِن] عَسَلٍ مَنْزُوعِ اَلرَّغْوَةِ أَوْ فَانِیذٍ جَیِّدٍ، اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ اَلْبُنْدُقَةِ أَوْ عَفْصَةٍ؛[1] داروئی عجیب که به خواست خداوند متعال برای ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضولی که در مثانه تولید میشود، دردپهلو خوب است. به این شرح که باید هلیه سیاه، آمله، کور، فلفل، فلفل دراز، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیرترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی کوبیده و الک کرده و با روغن تازه گاو خیس شوند و با دو برابر وزن همه، عسل آب کرده با نقل شکری معجون شوند، یک خوراکش به اندازه فندق یا مازو است.»
مواد لازم و مقدار آن:
1. هلیلج اسود = هلیله سیاه 1 واحد
2. بلیلج = بلیله 1 واحد
3. املج = آمله 1 واحد
4. کور = کور 1 واحد
5. فلفل = فلفل 1 واحد
6. دار فلفل = فلفل دراز 1 واحد
7. دارچینیّ = دارچین
8. زنجبیل = زنجبیل 1 واحد
9. شقاقل = هویج صحرائی 1 واحد
10. وجّ = اگیرترکی 1 واحد
11. اسارون = اسارون 1 واحد
12. خولنجان = خولنجان 1 واحد
13. سمن بقر حدیث = روغن زرد گاوی تازه زائیده (به ازای هر یک کیلو از مجموع مواد بالا 100 گرم)
14. عسل منزوع الرّغوة، أو فانیذ جیّد = عسل کف گرفته شده یا شکر خوب (دو برابر وزن کل)
روش ساخت دارو:
1. هلیله سیاه، بلیله، آمله، کور، فلفل سیاه، دار فلفل، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیر ترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی آسیاب و الک کرده و با هم مخلوط میکنم.
2. سپس مجموع را با روغن زرد گاوی آغشته میکنیم (به ازای هر یک کیلو صد گرم روغن گاوی اضافه میشود.)
3. سپس باید مجموع را با دو برابر عسل کف گرفته شده یا شکر خوب نیشکر کاملاً مخلوط کنند.
نکته: هنگام پاک کردن اگیر ترکی به خاطر داشتن شیار دقت بیشتری شود تا خارهای آن دقیق پاک شود و برای کبد و ورم آن، طحال و ورم آن نیز مفید است.
روش مصرف:
به اندازه یک فندق (قاشق چای خوری) در زمان مشخص استفاده شود.[2]
جریان روشنفکری اروپا در واکنش به وضعیت ی-اجتماعی-فرهنگیِ حاکم بر اروپا که نتیجه حاکمیت مطلق کلیسای ضدّ علم و ضدّ عقلانیت بود، سه راهکار اساسی را برای تغییر و تحوّل جامعه در پیش گرفت که عبارت بودند از:
در هر سه محور، اگرچه دین ستیزی و دین گریزی در مراحل اولیه جریان روشنفکری اروپائی، محور و انگیزه اصلی و شاخص و جوّ غالب بود، اما به تدریج موضعگیری به سمت و سوی تعادل میل پیدا کرد. بنابراین برخلاف تصوّر اولیه، همه روشنفکران و همه دانشمندان غربی دین ستیز یا دین گریز نیستند.
در میان دانشمندان برجسته غربی، تعداد دینمداران و موحّدین آنها کم نبودهاند. الکسیس کارل یک کشیش کاتولیک و یک زیست شناس برجسته بود که به خاطر کارهای علمی فراوانش درباره پیری جایزه نوبل را به خود اختصاص داد. جان اک یک موحّد تمام عیار و یک فیزیولوژیست برجسته مغز بود که به مناسبت پژوهش های گسترده درباره سیناپسها یا اتصالات سلولهای عصبی، جایزه نوبل گرفت.
در میان روشنفکران سکولار غربی نیز طیفی از واکنشها و مواضع نسبت به دین وجود دارد. برخی از آنان موضعِ دین ستیزی کامل و تمام عیار را اختیار کرده اند. کارل مارکس دین را افیون توده ها میداند که باید به کلی از ساحت جامعه و زندگی آدمیان حذف گردد.
برخی دیگر به دنبال آن رفتند که دین را به قلمرو خصوصی و شخصی محدود کنند. درحالی که برخی دیگر از روشنفکران جدائی دو نهاد دولت و کلیسا را به عنوان هدف اصلی پیگیری کردند.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 10
روشنفکر واژه ای معادل intellectual و clairvoyant در ادبیات ی-فرهنگی اروپا می باشد که در دوران مشروطه به گفتمان ی-فرهنگی ایران وارد شده است.
روشنفکر کسی است که روشنبین باشد، ممکن است تحصیل کرده باشد یا نباشد. بنابراین هر تحصیلکردهای روشنفکر نیست. روشنفکری یک جریان ی-فرهنگی-اجتماعی است که دو ویژگی عام دارد:
1. اول اینکه منتقد وضع موجود است و خود را مسئول میداند. به عبارت دیگر روشنفکر از اقتضای زمان، جامعه و محیط خود درک آگاهانه دارد. رسالتش را بیرون کشیدن تضادهای بازدارنده رشد جامعه از سطح ناخودآگاه، به سطح آگاه جامعه میداند.
روشنفکر مقلّد نیست و از سطحینگری پرهیز دارد و برای شناخت جامعه خود، به شناخت لایههای زیرین فرهنگ، باورها و رفتارهای اجتماعی میپردازد.
2. دومین ویژگی روشنفکر، احساس وظیفه و رسالت برای ایجاد تغییر و تحوّل در جامعه در جهت بهبود مناسبات اجتماعی و عدالت محوری است. بنابراین جریان روشنفکری، به علت ویژگیهای روشنفکریاش لاجرم متأثر از جامعه خود میباشد.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 9
این دارو درمانی شاخص برای بیماریهای معده است. مرکب دو درمان بیماریهای تپش قلب، به شماره افتادن نفس و آسم و تنگی نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب صورت و طراوت و شادابی آن، زردی صورت، برطرفکننده أخلاط(بلغم) و میباشد.
در روایت آمده است:
فإنّه جیّدٌ مُجَرَّبٌ نافعٌ بإذن الله تعالی لِخَفَقانِ الفُؤاد و النَّفَس العالی و وَجَعِ المَعِدَه و تقویتِها و وجع الخاصِرَة و یَزیدُ فی ماء الوجهِ و یَذْهَبُ بالصُّفارِ و أخلاطُه، أَنْ تَأْخُذَ مِنَ اََّنْجَبِیلِ اَلْیَابِسِ اِثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنَ اَلدَّارِفُلْفُلِ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنْ شنة[شَبَهٍ]وَ سَاذَجٍ وَ فُلْفُلٍ وَ إِهْلِیلَجٍ أَسْوَدَ وَ قَاقُلَّةٍ مُرَبًّى وَ جَوْزِطِیبٍ وَ نَانْخَواهٍ وَ حَبِّ اَلرُّمَّانِ اَلْحُلْوِ وَ شُونِیزٍ وَ کَمُّونٍ کِرْمَانِیٍّ مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ أَرْبَعُ مَثَاقِیلَ یُدَقُّ کُلُّهُ وَ یُنْخَلُ ثُمَّ تَأْخُذُ سِتَّمِائَةِ مِثْقَالٍ فَانِیذٍ جَیِّدٍ فَتَجْعَلُهُ فِی بَرْنِیَّةٍ وَ تَصُبُّ فِیهِ شَیْئاً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ تُوقِدُ تَحْتَهَا وَقُوداً لَیِّناً حَتَّى یَذُوبَ اَلفَانِیذُ ثُمَّ تَجْعَلُهُ فِی إِنَاءٍ نَظِیفٍ ثُمَّ تدر[تَذُرُّ]عَلَیْهِ اَلْأَدْوِیَةَ اَلْمَدْقُوقَةَ وَ تَعْجِنُهَا بِهِ حَتَّى تَخْتَلِطَ ثُمَّ تَرْفَعُهُ فِی قَارُورَةٍ أَوْ جَرَّةٍ خَضْرَاءَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ جَوْزَةٍ فَإِنَّهُ لاَ یُخَالِفُ أَصْلاً بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى؛[1] این دارو به خواست خدای تعالی برای تپش قلب، به شماره افتادن نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب چهره و برطرف کردن زردی و اخلاط، خوب و مجرب است به خواست خدا. اجزای آن زنجبیل خشک هفتاد و دو مثقال، دارفلفل چهل مثقال، اشنه، ساذج، فلفل، هلیله سیاه، هل مربی، جوز هندی، زنیان، دانه انار شیرین، سیاهدانه، زیره کرمانی است که از هر یک چهار مثقال باید آسیاب و الک کنند و 600 مثقال شکر خوب بگیرند و آن را در کوزه گلی نهند و مقداری آب به آنها اضافه کنند و روی آتش ملائم قرار دهند تا شکر آب شود. سپس آن را در ظرف پاکیزهای بریزند و داروهای کوبیده را به آن بیفزایند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود و آن را در ظرف شیشهای یا کوزه سبز رنگی بگذارند. مقدار مصرف آن در هر وعده به اندازه یک گردو است که هیچ نگرانی و تخلّفی ندارد به خواست خدا.»
مواد لازم و مقدار آن:
انجبیل الیابس: زنجبیل خشک 72 مثقال
الدار فلفل: فلفل دراز 4 مثقال
شبه (شنه): اشنه 4 مثقال
سادج: ساذج هندی 4 مثقال
فلفل: فلفل سیاه 4 مثقال
إهلیج أسود: هلیله سیاه 4 مثقال
قاقلّه مربّی: مربای هل سبز 4 مثقال
جوز طیب: جوز بویا 4 مثقال
نانخواه: زنیان 4 مثقال
حَبّ الرّمّان الحُلو: دانه انار شیرین 4 مثقال
شونیز: سیاهدانه 4 مثقال
کَمُّون کرمانی: زیره کرمانی 4 مثقال
فانیذ جیّد: شکر سرخ خشک شده 600 مثقال
روش ساخت دارو:
1. تمام مواد را به غیر از شکر با هم مخلوط کرده و آسیاب میکنیم.
2. مقدار 600 مثقال شکر سرخ خوب را در ظرفی تمیز ریخته و مقداری آب (دو لیوان) به آن اضافه میکنیم و روی شعله آتش ملائم قرار میدهیم تا شکر آب شود. بایستی دقت شود آب آن تبخیر شود و بیش از اندازه روی آتش نماند، زیرا باعث سوختن شکر میشود. سپس آن را در ظرف پاکیزه دیگری میریزند.
3. پس از آن باید مواد آسیاب شده را روی شکر آب شده بریزند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود.
نکات:
1. بهتر است از شکر قهوهای سوخته و خشک استفاده شود. اگر شکر سرخ باشد زیاد به آب نیاز ندارد. اگر شکر بازار باشد به آب زیادی نیاز دارد. اگر شکر نیشکر باشد نیز کمترل و تنظیم آن مشکل است و نیاز به فن ومهارت دارد.
2. بهترین حالت این دارو زمانی است که درست شده باشد و نه حالت خمیری داشته باشد نه بسیار سخت باشد، زیرا باید حالت خشک و تُرد داشته باشد.
3. درست کردن این دارو حساس است و باید در مقدار آب خیلی دقت کرد، زیرا اگر آب، کمی بیشتر شود دارو شُل میشود و کپک میزند و اگر مقدار آب کم شود دارو سفت و سوهان میشود.
4. برای نگهداری باید آن را در ظرف شیشهای یا کوزهای سبزرنگ بگذارند.
روش مصرف:
پس از هر وعده غذائی(ناهار و شام) به اندازه یک گردو(قاشق مرباخوری) استفاده شود.[2]
این دارو درمانی شاخص برای بیماریهای کبدی و خارش بدن است. مرکب یک؛ کبد، هپاتیت، سیروز کبدی، چربی کبد و کلّ بیماریهای آن حتی کبد از کارافتاده را درمان میکند.
مرکب یک درمان بیماری های غلبه سودا، غلبه صفرا، غلبه بلغم، معدهدرد، استفراغ و تهوع، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات و سنگ مثانه، اسهال خونی، شکم درد، کبد و سیروز و بیماریهای کبدی، گرمیسر، یرقان(زردی)، تب شدید و . میباشد.
در روایت آمده است:
قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ اَلْحُسَیْنُ اِبْنَا بِسْطَامَ: أَمْلَى عَلَیْنَا أَحْمَدُ بْنُ رَبَاحٍ اَلْمُطَبِّبُ هَذِهِ اَلْأَدْوِیَةَ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ عَرَّضَهَا لِلْإِمَامِ فَرَضِیَهَا وَ قَالَ إِنَّهَا تَنْفَعُ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمِرَّةِ اَلسَّوْدَاءِ وَ اَلصَّفْرَاءِ وَ اَلْبَلْغَمِ وَ وَجَعِ اَلْمَعِدَةِ وَ اَلْقَیْءِ وَ اَلْحُمَّى وَ اَلْبِرْسَامِ وَ تَشَقُّقِ اَلْیَدَیْنِ وَ اَلرِّجْلَیْنِ وَ اَلْأُسْرِ وَ اََّحِیرِ وَ وَجَعِ اَلْبَطْنِ وَ وَجَعِ اَلْکَبِدِ وَ اَلْحَرِّ فِی اَلرَّأْسِ وَ یَنْبَغِی أَنْ یَحْتَمِیَ مِنَ اَلتَّمْرِ وَ اَلسَّمَکِ وَ اَلْخَلِّ وَ اَلْبَقْلِ وَ لْیَکُنْ طَعَامُ مَنْ یَشْرَبُهُ زِیرْبَاجَةً بِدُهْنِ سِمْسِمٍ یَشْرَبُهُ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ مِثْقَالَیْنِ وَ کُنْتُ أَسْقِیهِ مِثْقَالاً فَقَالَ اَلْعَالِمُ ;: مِثْقَالَیْنِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لِبَعْضِ اَلْأَنْبِیَاءِ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ یُؤْخَذُ مِنَ اَلْخِیَارِشَنْبَرَ رِطْلٌ مُنَقًّى وَ یُنْقَعُ فِی رِطْلٍ مِنْ مَاءٍ یَوْماً وَ لَیْلَةً ثُمَّ یُصَفَّى فَیُؤْخَذُ صَفْوُهُ وَ یُطْرَحُ ثُفْلُهُ وَ یُجْعَلُ مَعَ صَفْوِهِ رِطْلٌ مِنْ عَسَلٍ وَ رِطْلٌ مِنْ أَفْشُرَجِ اَلسَّفَرْجَلِ وَ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً مِنْ دُهْنِ وَرْدٍ ثُمَّ یَطْبُخُهُ بِنَارٍ لَیِّنَةٍ حَتَّى یُثْخَنَ ثُمَّ یُنْزَلُ عَنِ اَلنَّارِ وَ یَتْرُکُهُ حَتَّى یَبْرُدَ فَإِذَا بَرَدَ جُعِلَتْ فِیهِ اَلْفُلْفُلُ وَ دَارُفُلْفُلٍ وَ قِرْفَةُ اَلْقَرَنْفُلِ وَ قَرَنْفُلٌ وَ قَاقُلَّةٌ وَ زَنْجَبِیلٌ وَ دَارُصِینِیٍّ وَ جَوْزُبَوَّا مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ ثَلاَثَةُ مَثَاقِیلَ مَدْقُوقٍ مَنْخُولٍ فَإِذَا جُعِلَتْ فِیهِ هَذِهِ اَلْأَخْلاَطُ عَجَنْتَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ جَعَلْتَهُ فِی جَرَّةٍ خَضْرَاءَ أَوْ فِی قَارُورَةٍ وَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْقَالاَنِ عَلَى اَلرِّیقِ نَافِعٌ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ نَافِعٌ لِمَا ذُکِرَ وَ لِلْیَرَقَانِ وَ اَلْحُمَّى اَلصُّلْبَةِ اَلشَّدِیدَةِ اَلَّتِی یُتَخَوَّفُ عَلَى صَاحِبِهَا اَلْبِرْسَامُ وَ اَلْحَرَارَةُ.»[1]
ترجمه:
عبدالله و حسین فرزندان بسطام، (گاهی روایات را به پدربزرگ خود سابور-شاپور- نسبت میدهند.) آن دو می گویند: احمد بن رباح طبیب که از اصحاب امام عسکری; است، این داروها را بر ما املاء کرد. او خواند و ما نوشتیم و برای ما ذکر کرد که این داروها را بر امام; عرضه کردم و امام; آنها را تأئید کرد و تغییراتی در آن انجام داد.
این دارو برای غلبه سودا، صفرا، بلغم، معدهدرد، استفراغ، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات، اسهال خونی، شکمدرد، درد کبد(بیماریهای کبدی) و گرمی سر مفید است، و کسی که این دارو را مصرف میکند باید از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته پرهیز کند.
سزاوار است در زمان مصرف این دارو غذای او زیرباجه (نوعی خورش میوهای مثل آلو، به و سیب با روغن کنجد) باشد. این دارو را باید سه روز، هر بار دو مثقال(نُه گرم) مصرف کند.
احمد میگوید: من قبلاً یک مثقال تجویز میکردم. امام; فرمودند: دو مثقال باید باشد. امام; فرمودند: این داروی یکی از پیامبران= است.
برای تهیه آن خیارچنبر(فلوس) به مقدار یک رطل (91مثقال برابر با 420 گرم) به صورت پوست کنده و هسته جدا شده آماده میکنند و به آن یک رطل آب اضافه مینمایند. آنگاه باید یک شبانه روز خیس بخورد و سپس صاف شود و تفالهاش دور ریخته شود.
همچنین یک رطل عسل، یک رطل آب بِه و چهل مثقال روغن گل سرخ نیز به آن اضافه میگردد و با آتشی ملائم پخته میشود تا خودش را بگیرد و غلظت پیدا کند. سپس آن را از روی آتش برمیدارند و میگذارند خنک شود. آنگاه فلفل، دارفلفل، قرفه قرنفل، قرنفل، قاقله، زنجبیل، دارچین و جوز بوّا را هر یک به مقدار سه مثقال آسیاب و الک میکنند و روی آن میریزند تا با هم مخلوط شود و معجونی درست میکنند.
سپس آن را در کوزه سبز یا ظرف شیشهای قرار میدهند و روزی دو مثقال ناشتا مصرف میکنند. به خواست خدا برای آنچه ذکر شد خوب است. همچنین برای یرقان و تب سختی که سبب ابتلاء به برسام(التهاب پرده دیافراگم) و گرمی میشود نیز مفید است.»
مواد لازم و مقدار آن:
خیار شَنْبَر = فلوس (91 مثقال)
ماء = آب (91 مثقال)
عسل = عسل (91 مثقال)
اَفْشُرَج السفرجل = آب بِه (91 مثقال)
دُهن وَرْد = روغن گل سرخ (40 مثقال)
فُلفل = فلفل سیاه (3 مثقال)
دارُ فُلفُل = فلفل دراز (3 مثقال)
قِرفَة القَرَنْفُل = پوست تنه درخت میخک (3 مثقال)
زنجبیل = زنجبیل (3 مثقال)
دارُ صینیّ = دارچین (3 مثقال)
جَوز بَوّا = جوزبویا (3 مثقال)
قَرَنفُل = میخک (3 مثقال)
قاقُلّة = هل (3 مثقال)
روش ساخت دارو:
1. یک رطل فلوس گرفته و آن را پوست کنده و هسته و پولکهای داخلش را جدا میکنیم. پس از تمیز شدن بهتر است آنها را آسیاب کنند، زیرا فلوس بسیار سخت و به طور نوعی کهنه است. بنابراین ممکن است داخلش خراب باشد و باید کمی آسیاب شود تا نرم گردد. اگر تازه باشد نیازی به نرم کردن ندارد. حتماً باید مقدار چهارصد و بیست گرم فلوس خالص تمیزشده موجود باشد.
2. به آن یک رطل آب اضافه میکنیم و 24 ساعت میگذاریم بماند تا فلوسها خیس بخورد و نرم شود. سپس آن را صاف کرده و تفالهاش را دور میریزیم و آب آن را نگه میداریم.
3. پس از جدا کردن تفاله، یک رطل عسل و یک رطل آب بِه را به آن اضافه میکنیم. بهتر است آب روی تفالههای فلوس ریخته شود تا آب فلوس را بگیرد و غلظت آن زیاد شود. باید آن را بفشارند تا آبش خارج شود.
4. سپس باید چهل مثقال روغن گل سرخ روی آب باقی مانده ریخته شود.
5. آنها را روی آتش ملائم بگذارند تا کم کم پخته شود و خودش را بگیرد و غلیظ شود و آبش بخار گردد. سپس باید آن را از روی آتش بردارند و بگذارند تا سرد شود.
6. پس از آن، فلفل، فلفل دراز، پوست تنه درخت میخک، میخک، هل، زنجبیل، دارچین و جوز بویا، از هر یک سه مثقال آسیاب و الک شده را به صورت جداگانه فراهم کرده و آنها را با هم مخلوط میکنیم که به صورت پودر است.
7. این مواد پودر شده را روی محلول میریزیم و با هم مخلوط میکنیم. بایستی آنها را بسیار با هم مخلوط کنند تا به صورت معجون درآید.
نکات:
1. یک رطل برابر با 91 مثقال یا تقریباً 420 گرم است.
2. در زمان مصرف داروی مرکب یک بایستی از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته اجتناب کرد.
3. هنگام مصرف دارو باید سه روز خورشت زیرباجه با روغن کنجد استفاده شود.
4. زیرباجه، آبگوشتی با سرکه و میوه خشک است که با زعفران معطر میشود و زیره دارد و یک شیرینی به آن میافزایند.
5. از عبارت بِدُهن سِمسم» مشخص میشود یکی از روغنهای خوبی که درمان محسوب میگردد روغن کنجد است.
6. منظور از خیار شنبر مُنقّی، آن است که پوست و هستهاش جدا شده باشد. به همین دلیل میگوئیم فلوسها را باید جدا کرد. شیوه جدا کردن آن است که با هاون فلوس را ترک میزنید و هستهها و پردهها جدا میشود.
7. أفشُرَج السَّفرجل» به معنای آن است که آبِ بِه گرفته شود و اگر در فصل خودش باشد بهتر است و باید در شیشه قرار داده شود. اگر دو سال بماند بهتر میشود. باید با آبمیوهگیری صنعتی گرفته شود. میوه اول فصل بهتر است.
8. این داروی به دست آمده بایستی در ظرف کوزهای سبز یا ظرف شیشهای نگهداری شود. باید توجه کرد که کوزه از داخل لعاب داشته باشد تا مواد آن جذب یا خارج نشود.
9. ابنابسطام دو برادرند که کتاب طب الأئمه= را نوشتند. این کتاب بر امام حسن عسکری; عرضه شده و امام; جداگانه آن را تأئید کرده است. بنابراین اگر اسناد مشکلی داشته باشد ضرری به روایات نمیزند، چون امام; آنها را جداگانه تأئید کرده است.
10. داروهای خوب و مؤثر از پیامبران= نشأت گرفته است.
روش مصرف دارو:
روزی دو مثقال به صورت ناشتا به مدت سه روز مصرف شود.
افراد زیر دو سال، یک چهارم و افراد بین دوسال تا هفت سال، نصف مقدار ذکر شده مصرف کنند.[2]
خمس یکی از واجبات مهم مالی در اسلام است که از فروع دین و از عبادات شمرده می شود، از این رو باید با قصد قربت انجام گیرد.
اموال و سرمایههایی که به آنها خمس تعلّق میگیرد، اگر یکبار خمس آنها پرداخت شود، دیگر متعلّق خمس نمیشود، حتی اگر سالیان دراز آن اموال باقی بماند. اما اگر مال از چیزهایی باشد که رشد و نموّ داشته باشد و یا قیمت آن اضافه شود، اصل آن دیگر خمس ندارد، اما نسبت به مازاد و قیمت اضافه شده باید خمس پرداخت شود.[1]
در تعابیر فقهاء، معیاری برای حلیّت گوشت آبزیان بیان شده است. آنها فرمودهاند: آنچه از روایات بدست میآید این است که گوشت حیوانات دریایی خورده نمیشود؛ یعنی خوردن آن حرام است،[1] مگر آن نوع از ماهی که پولک (فلس) داشته باشد[2] و خرچنگ از چنین ویژگی برخوردار نیست.
علاوه بر اینکه؛ برای حرمت گوشت خرچنگ، دلیل خاصّی هم در روایات وجود دارد. امام موسی بن جعفر; میفرمایند: خوردن جرّی (نوعی ماهی) و لاکپشت و خرچنگ حرام است».[3]
بنابراین خوردن خرچنگ از نظر اسلام حرام است.[4]
[1] - به عبارت دیگر اصل اولی در حرمت و حلیت گوشتهای حیوانات دریایی بر حرمت است.
[2]- امام خمینی، توضیح المسائل (المحشى)، ج 2، ص 595، (فاضل): مسأله 2753؛ مرعشی، منهاج المؤمنین، ج 2، ص 8: لا یؤکل من حیوان البحر الا سمک له فلس و.»؛ خوئی، منهاج الصالحین، ج 2، ص 344؛ الفقه على المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت، ج 2، ص 20، مبحث ما یمنع أکله و ما یباح أو ما یحل، و ما لا یحل.، ص 13.
[3] - وسائل الشیعة، ج 24، ص 147.
[4] - نک: بهجت، جامع المسائل، ج 4، ص 385؛ تبریزی، صراط النجاة،ج 5، ص 407.
رحمان بر کثرت» رحمت دلالت می کند و رحیم بر ثبات و دوام» آن. پس رحمان خدائی است که رحمت فراگیرش همه چیز و همه کس را شامل میشود (مؤمن، کافر، دنیا و آخرت)، و چنین رحمتی در برابر غضب نیست، بلکه غضب نیز از مصادیق آن است.
اما رحیم خدائی است که رحمتی ویژه برای مؤمنان دارد و این رحمت در برابر غضب اوست.[1]
[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 277
مرحوم صدرالمتألّهین میگوید:
سوره مبارکه حمد با مقدمه ای که در نماز بدان افزوده میشود بر روی هم هشت بخش را تشکیل میدهد که با درهای هشتگانه بهشت مرتبط است و نمازگزاری که سوره حمد را با آداب ویژه آن در نماز قرائت کند، از همه درهای هشتگانه بهشت بدان راه یافته است. درهای مزبور عبارت است از:
یکم) باب معرفت: که نمازگزار با گفتن وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»[1] از آن وارد بهشت میشود.
دوم) باب ذکر: با تلاوت آیه بسم الله الرحمن الرحیم»
سوم) باب شکر: با آیه کریمه الحمدلله رب العالمین»
چهارم) باب رجاء: با تلاوت آیه الرّحمن الرّحیم»
پنجم) باب خوف: با ذکر آیه مالک یوم الدّین»
ششم) باب اخلاص، با گفتن ایّاک نعبد و ایّاک نستعین»
هفتم) باب دعا و تضرّع: با تلاوت آیه اهدنا الصّراط المستقیم»
هشتم) باب اقتدا به ارواح پاک: با تلاوت آیه صراط الّذین أنعمت علیهم .»[2]
مرحوم شیخ بهائی مراتب چهارگانه حمد را بدین شرح از این سوره استفاده کرده است:[1]
الف) حمد محبّانه و عاشقانه: که حمد ذات و ناظر به شایستگی ذات حق برای تحمید است. برای چنین حمدی تعبیر الحمدلله» کافی است.
ب) حمد شاکرانه: در این مرتبه، حامدْ خدای سبحان را در برابر ربوبیّت مطلق و احسانش حمد و شکر میکند و تعبیر ربّ العالمین» ناظر به آن است.
ج) حمد تاجرانه: که تحمیدی از سر رجاء، طمع و شوق ثواب است و الرحمن الرحیم» بدان اشارت دارد.
د) حمد بردگانه: که حمد خداوند متعال بر اثر خوف از عذاب اوست و با آیه کریمه مالک یوم الدین» ادا میشود.[2]
سوره مبارکه حمد به اتفاق مسلمانان[1] هفت آیه دارد و بر اساس روایات اهلبیت عصمت و طهارت(ع) آیه کریمه بسم الله الرحمن الرحیم» اولین آیه آن است. از جمله این روایت:
وَ قِیلَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ(ع) یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنْ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ»؛ أَ هِیَ مِنْ فَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ] یَقْرَأُهَا وَ یَعُدُّهَا آیَةً مِنْهُ وَ یَقُولُ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ هِیَ اَلسَّبْعُ اَلْمَثَانِی.»[2]
بنابراین، مشهور قائلند که آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم» هم جزئی از سوره مبارکه مبارکه حمد میباشد و هم اولین آیه از این سوره محسوب میشود.
بنابراین قرائت این آیه در ابتدای سوره حمد تنها برای تبرّک جستن به آن نیست، بلکه جزئی از سوره است و از اینرو در صورت وجوبِ تلاوت سوره حمد، در نماز یا غیر آن، اگر سوره حمد بدون بسم الله الرحمن الرحیم» تلاوت شود، امر خداوند متعال امتثال نشده است.
گویاترین شاهد بر تعداد آیات سوره حمد، آیه کریمه: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[3] است که به شهادت روایات معصومین(ع) مراد از آن سوره مبارکه حمد می باشد.[4]روایات فریقین نیز بی هیچ گونه اختلافی، همین عدد را تأئید میکند.[5]
تنها اختلافی که در آیات این سوره است، درباره تقطیع و مرزبندی آیات آن است، نه اصل عدد هفت؛ زیرا کسانی که بسم الله الرحمن الرحیم» را اولین آیه سوره حمد دانسته اند از صراط الذین.» تا آخر سوره را یک آیه و دیگران که بسم الله الرحمن الرحیم» را آیهای از این سوره نمی دانند غیرالمغضوب.» را آیهای مستقل به شمار آورده اند.
بنابراین در اینکه سوره مبارکه حمد هفت آیه دارد اختلافی نیست و اختلاف در این است که آیا بسم الله الرحمن الرحیم» آیه اول سوره حمد می باشد؟ یا اصلاً از آیات سوره حمد محسوب نمی شود و فقط برای تبرّک در ابتدای سوره حمد خوانده میشود.[6]
مکّی یا مدنی بودن این سوره مورد اختلاف است. بیشتر مفسّران برآنند که در مکّه نازل شده است.[1] برخی نیز آن را مدنی میدانند.[2] بعضی نیز قائلند که خدای سبحان برای بیان عظمت و تأکید بر اهمیت آن، دوبار (یک بار در مکه و بار دیگر در مدینه) آن را نازل کرده است.[3]
اختلاف درباره مکّی یا مدنی بودن سوره حمد، ثمره تفسیری ندارد؛ زیرا مشتمل بر آیه ای نیست که معنایش به اختلاف مکان نزول، مختلف و متفاوت شود.
دلائل مکّی بودن سوره مبارکه حمد:
1) خدای سبحان در سوره مبارکه حِجْر به پیامبراکرم] میفرماید: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[4]. با توجه به اینکه سوره مبارکه حجر از سوره های مکی است و مراد از سبعاً من المثانی» به شهادت روایات معصومین(ع) سوره حمد است[5]، و از طرفی اعطای السبع المثانی» به پیامبراکرم] با لفظ ماضی آتیناک» بیان شده است، پس سوره حمد نیز مکّی است و قبل از سوره حِجْر نازل شده است.
2) در روایات فریقین(شیعه و سنّی) آمده است که قِوام نماز به سوره مبارکه حمد است: لاصلاة إلا بفاتحة الکتاب»[6] و نماز، پیش از هجرت در مکه به مدینه تشریع شده است.
علامه طباطبائی میفرماید: گرچه نماز با هیئت و ویژگیهای کنونی آن در شب معراج تشریع شد، اما از آیات فراوانی در سوره های مکّی از جمله آیه کریمه: أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰[7] بر می آید که در اوائل بعثت نیز اصل نماز، دست کم به صورت سجده و تلاوت بخشی از قرآن، تشریع شده بود.»[8]
3) در برخی از تفاسیر اهل سنت برای اثبات مکّی بودن سوره مبارکه حمد به روایاتی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) استناد شده است؛ مانند: نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش»[9]
در جوامع روائی شیعی نیز حدیثی به این صورت از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است: فأوّل ما نزل علیه بمکّة فاتحة الکتاب.».[10]
همچنین حضرت امام صادق (ع)می فرمایند: فأوّل ما نزل علی رسول الله بمکّة بعد أن نُبّئ الحمد».[11]
[1] - درّالمنثور، ج1، ص10
[2] - مجمع البیان، ج1، ص17
[3] - کشاف، ج1، ص1 – الکاشف، ج1، ص31
[4] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87
[5] - بحارالانوار، ج89، ص235 – تفسیر برهان، ج1، ص41 – صحیح مسلم، ج2، ص9 – مستدرک حاکم، ج1، ص238
[6] - عوالی اللئالی، ج1، ص196
[7] - سوره مبارکه علق، آیات شریفه 9 و 10
[8] - تفسیر المیزان، ج20، ص325
[9] - درّالمنثور، ج1، ص10 – الإتقان، ج1، ص12
[10] - مجمع البیان، ج10، ص405
[11] - بحارالانوار، ج82، ص52
گرچه طلب و مسئلت عبد سالک از خدای سبحان به صورت صریح تنها در آیه کریمه اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»[1] آمده است، اما باید دانست تحمید و تمجید عبد در آغاز سوره نیز تحمیدی بی طلب و تمجیدی بی طمع نیست، بلکه ستایش سابق» زمینه خواهش لاحق» است و گویا همه آیات این سوره مبارکه، در پی آموزش ادب مسئلت» از خدای سبحان و طلب از ساحت آن بی نیاز مطلق است.[2]
برخی از تفاسیر اهل سنت راز تسمیه سوره مبارکه حمد بدین نامها را کفایت آن در صحّت نماز دانسته اند. زیرا هیچ سوره ای جز حمد مقوّم نماز نیست.
در همین ارتباط روایتی را عبادة بن صامت از پیامبراکرم(ص) نقل میکند که: أمّ القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضاً»[1]
[1] - تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص 13 - روح المعانی، ج1، ص 67 – تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 264
این نام را خدای سبحان در مقام اظهار امتنان بر پیامبراکرم(ص) بر این سوره نهاده است. آنجا که می فرماید: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1] که مراد از سبعاً من المثانی» در این آیه شریفه، بر اساس روایات وارده از پیامبراکرم(ص) و امامان معصوم(ع) همان سوره مبارکه حمد است.
کلمه السّبع» در این ترکیب، ناظر به تعداد آیات این سوره است. و کلمه المثانی» بنابر آیه شریفه کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ»[2] از اوصاف قرآن می باشد، و به معنای انعطاف پذیری آیات قرآن نسبت به یکدیگر است، به این صورت که آیات قرآن گرایش و تمایل خاصّی نسبت به یکدیگر دارند و هر یک از آیاتِ آن با سایر آیاتش تفسیر میشود.
همانطور که در کلام حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز به این مطلب اشاره شده است: . ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض.»[3]
زمخشری می گوید: بیشتر مفسران برآنند که سوره مبارکه حمد، نخستین سوره ای است که بر پیامبراکرم(ص)نازل شده است.[1]
طبرسی نیز حدیثی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل میکند که به این مطلب تصریح دارد: فأوّل ما نزل علیه بمکة، فاتحة الکتاب.»[2]
پژوهشگران علوم قرآنی نیز در بحث اولین و آخرین سوره نازل شده، سوره حمد را به عنوان یکی از اقوال دانسته اند.[3]
از آیه کریمه أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰ در سوره مبارکه علق نیز برمی آید که پیامبراکرم(ص) قبل از رسالت و نزول قرآن، نماز میگزارده و آنچه در شب معراجِ آن حضرت(ص) تشریع شد، نمازهای پنجگانه با ویژگیها و هیئت خاص آن بود نه اصل نماز.[4]
و از طرفی در روایات فریقین آمده است که قِوام نماز به سوره حمد است و در اسلام نماز بدون سوره حمد، ناشناخته است. بنابراین قول به اینکه سوره مبارکه حمد اولین سوره ای است که به طور کامل بر پیامبراکرم(ص) نازل شده است، چندان بعید نیست.[5]
این سوره مبارکه به عقیده بسیاری از مفسّران و پژوهشگران علوم قرآنی اولین سورهای است که به طور کامل بر قلب مطهّر پیامبراکرم(ص) نازل شده است. و در تنظیم سوره های قرآن نیز سرآغاز کتاب الهی است. از همین رو به این نام خوانده میشود.
این نام در روایات فراوانی آمده است از جمله: لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[1]؛ لاصلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب»[2]؛ از این روایات برمی آید که سوره مبارکه حمد از عصر رسول اکرم(ص) با نام فاتحة الکتاب» شناخته شده بود و مسلمانان با همین نام از آن یاد می کردند.[3]
نامگذاری سوره حمد به این دو نام، که در روایات فراوانی به نقل از فریقین آمده است، از این روست که مشتمل بر عصاره معارف قرآن کریم است.
معارف قرآنی دارای سه بخش مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی است و کلام منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز که فرمودند: رحم الله امرأً علم من أین و فی أین و إلی أین»[1] ناظر به شناخت همین اصول سه گانه است.
سوره مبارکه حمد نیز مشتمل بر معرفت های سه گانه یاد شده است. زیرا بخش آغازین آن مربوط به مبدأ و ربوبیت مطلق خداوند متعال بر عوالم هستی و همچنین صفات جمالی او مانند رحمت مطلق و رحمت خاص است؛
و بخش میانی آن ناظر به معاد و ظهور مالکیت مطلقه خدای سبحان در قیامت است؛
و بخش پایانی آن که سخن از حصر عبادت و استعانت در خدای سبحان و طلب هدایت به صراط مستقیم دارد، مربوط به هدایت و ضلالت در سیر از مبدأ تا معاد است و مدار و محور آن مسأله وحی و رسالت است. بنابراین اصول معارف قرآنی در این سوره ترسیم شده است.[2]
نام های این سوره عبارتند از:[1]
[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 259
با رجوع به شواهد قرآنی و اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین می توان گفت که برترین سوره در قرآن کریم، سوره مبارکه حمد (فاتحة الکتاب، أمّ الکتاب) میباشد.
سوره مبارکه حمد در مقال الهی به گونه ای تکریم آمیز، همتای قرآن عظیم قرار گرفته است: وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1]
در اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین نیز نامها و اوصافی چون: جامعترین حکمت»، گنج عرشی»، شریفترین ذخیره در گنجینه های عرش الهی»، سوره شفابخش»، نعمت بزرگ و سنگین»، برترین سوره قرآن» از آن یاد شده است:
لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْکَلاَمِ جُمِعَ فِیهِ مِنْ جَوَامِعِ اَلْخَیْرِ وَ اَلْحِکْمَةِ مَا جُمِعَ فِی سُورَةِ اَلْحَمْدِ»[2]
أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ أَشْرَفُ مَا فِی کُنُوزِ اَلْعَرْشِ»[3]
فی فاتِحَةِ الکِتابِ شِفاءٌ مِّن کُلِّ داءٍ»[4]
فَأَفْرَدَ اَلاِمْتِنَانَ عَلَیَّ بِفَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ»[5]
پیامبراکرم(ص) هنگام پیشنهاد آموزش سوره مبارکه حمد به جابربن عبدالله انصاری، آن را برترین سوره کتاب خدا معرفی کرد: أَلاَ أُعَلِّمُکَ أَفْضَلَ سُورَةٍ أَنْزَلَهَا اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ؟»[6]
چنانکه در حدیثی دیگر میزان این برتری را مشخص کرده و فرموده اند: لَوْ أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ وُضِعَتْ فِی کِفَّةِ اَلْمِیزَانِ وَ وُضِعَ اَلْقُرْآنُ فِی کِفَّةٍ لَرَجَحَتْ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ سَبْعَ مَرَّاتٍ»[7]
نیز آن حضرت(ص) سوره مبارکه حمد را با کتابهای آسمانی سنجیده، فرمودند: وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِی اَلتَّوْرَاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ لاَ فِی اََّبُورِ وَ لاَ فِی اَلْفُرْقَانِ مِثْلَهَا هِیَ أُمُّ اَلْکِتَابِ»[8]
خداوند متعال سوره مبارکه حمد را پایه و اساس عمود دین» یعنی نماز قرار داده است: لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[9] و ده بار تلاوت آن را در هر شبانه روز، در نمازهای یومیه بر بندگانش سفارش کرده است.
در پایان باید گفت این سوره با همه ایجاز و اختصاری که دارد، مشتمل بر عصاره معارف گسترده قرآن کریم است؛ زیرا خطوط کلی و اصول سه گانه معارف دینی؛ مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی را بیان میکند که مایه هدایت سالکان به صلاح دنیا و آخرت است.[10]
[1] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87
[2] - بحارالانوار، ج 82، ص 54 / من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 310
[3] - تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6 / جامع الأخبار، ج 1، ص 43
[4] - مجمع البیان، ج 1، ص 87 / کنز العمّال، ج 1، ص 557، ح 2500
[5] - تفسیر برهان، ج 1، ص 41 / تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6
[6] - تفسیر برهان، ج 1، ص 42
[7] - جامع احادیث شیعه، ج 15، ص 89
[8] - جامع الاخبار، فصل 22، ص 43 / مجمع البیان، ج 1، ص88
[9] - عوالی اللئالی، ج 1، ص 196
[10] - تفسیر تسنیم، ج1، ص 257 و 258
اهم این مذاهب عبارتند از:[1]
1) مکتب حنفی: مکتب ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (150-80 هـ ) که به مذهب حنفی» مشهور است. او در کوفه به دنیا آمده و نزد تابعین و همچنین نزد امام صادق; دانش آموخت و سپس منصب تدریس و افتاء را در کوفه عهدهدار شد.
منصور عباسی از او برای پذیرش پست قضاوت دعوت نموده ولی او نپذیرفته و سرانجام به فرمان خلیفه تا زمان مرگ در زندان محبوس بود. او در فقه و فرائض، به اجتهاد پرداخته و به قیاس و رأی خویش عمل میکرد. کتابهای فقه اکبر» و مسند ابی حنیفه» از آثار اوست.
2) مکتب مالکی: مکتب مالک بن انس (93-179 هـ) که مؤسس مدرسه فقهی مدینه و مؤلف کتابی فقهی به نام موطأ» بود.
3) مکتب حنبلی: مکتب احمد بن حنبل (164-241 هـ) از محدثان و فقها که در بغداد متولد شده و یکی از امامان چهارگانه اهل سنت به شمار میرود. او در عصر معتصم عباسی به مخالفت با معتزله برخاست و لذا به زندان افکنده شد تا آنکه متوکل عباسی او را آزاد ساخت. او به دیدگاههای سلفی و سختگیرانه و مخالف با اهل رأی مشهور بوده و کتاب المسند» شامل سی هزار حدیث از آثار اوست.
4) مکتب شافعی: مکتب شافعی (150-204 هـ) که پایهگذار علم اصول به شمار میرود. او در محضر مالک بن انس در مدینه به تحصیل پرداخت و سپس به بغداد مسافرت کرد و در آنجا به فرمان هارون محبوس گشته و پس از مدتی آزاد شد و سرانجام در مصر وفات کرد. کتابهای الام» در فروع و الرساله» در اصول از آثار اوست.
این مذاهب چهارگانه در نیمه آغازین دوره عباسی ظهور پیدا کرد.
[1] - حسن صدر، تأسیس الشیعه، بغداد، ص 288 و 289 و همچنین محمدکاظم مکی، المدخل الی حضارة العصر العباسی، بیروت، ص 364؛ تراژدی کربلا، ابراهیم حیدری، ص39، شابک: ایکس-045-465-964، نشر 1381 موسسه دارالکتاب الاسلامی، ترجمه علی معموری و محمدجواد معموری
امیرحسنزاده کارشناس ارشد مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران میگوید:
انطباق دقیق رویدادهای تقویم هجری قمری و شمسی کار سختی است؛ اما با استفاده از نرمافزارهای رؤیت هلال مشخص میشود که عاشورای 61 هجری قمری در روز سهشنبه 20 مهر یا چهارشنبه 21 مهر اتفاق افتاده است.
تقویم رسمی کشور بر اساس هجری خورشیدی است. همانطور که از نام آن بر میآید، مبدء آن هجرت پیامبر اسلام] از مکّه به مدینه است و طول سال آن، مدت زمان بین دو عبور متوالی مرکز خورشید از نقطه اعتدال بهاری است که به طور متوسط 365.242198 شبانهروز یا 365 شبانهروز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه حساب شده است.
برخلاف تصور عموم، تقویمی که امروز از آن استفاده میکنیم، از سال 1304 هجری خورشیدی به عنوان تقویم رسمی کشور مورد استفاده قرار میگیرد؛ اما تقویم هجری قمری برای ثبت بسیاری از وقایع تاریخی مورد استفاده مورّخان بوده است. ضمن آنکه بسیاری از مناسبتها و اعیاد تقویم بر پایه هجری قمری است. بنابراین مسئله انطباق تاریخ های تقویم هجری قمری و شمسی همواره مورد توجه منجّمین و مورّخین بوده است. یکی از این موارد، انطباق واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) با تقویم هجری شمسی است. برای وارد شدن به این بحث، ابتدا نگاهی دقیقتر به تقویم هجری قمری میاندازیم.
مبنای تقویم هجری قمری
تقویم هجری قمری هلالی، تقویم دینی مسلمانان جهان است. مبدأ این تقویم، اول محرمِ سالی است که پیامبر اکرم] از مکه معظّمه به مدینه منوّره هجرت فرمودند. این مبدأ در اغلب کشورهای اسلامی روز جمعه 1 محرمِ سالِ 1 هجری قمری، مطابقِ 27 تیرِ 1 هجری شمسی و مطابقِ 16 ژوئیه 622 میلادی (ژولینی) اختیار شده است. سالهای این تقویم شامل 12 ماه قمری هلالی است که به ترتیب عبارتند از: محرم، صفر، ربیعالاوّل، ربیعالثّانی، جمادیالاوّل، جمادیالثّانی، رجب، شعبان، رمضان، شوّال، ذیالقعده و ذیالحجّه.
طول ماه هلالی، مدت زمان بین دو لحظة ماه نوی نجومی متوالی است. مقدار متوسط طول ماه هلالی حدود 29.530589 شبانهروز یا معادل 29 شبانهروز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 3 ثانیه است. بنابراین به طور متوسط طول سال قمری برابر با 354.367068 شبانهروز = 29.530589 × 12 است. این تقویم به دو شکل هلالی و قراردادی مورد استفاده قرار می گیرد.
تقویم هجری قمری هلالی
در این نوع تقویم که در کشورهای اسلامی به منظور تعیین اعیاد و مناسبتهای مذهبی استفاده میشود، تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلالِ ماه نو در شامگاه روز بیستونهم یا سیاُمِ ماه قبل، تعیین میشود. در نتیجه، تعداد شبانهروزهای هر ماه قمری برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالیِ هلال ماه نو است. این نوع روش آغاز ماه، پیش از اسلام به ویژه در بین اقوام سومری، بابلی و یهودی نیز رایج و سابقه طولانی داشته است.
پیشبینی وضعیت رؤیت هلال ماههای قمری به مقادیر مشخصههای ماه و خورشید و موقعیت جغرافیایی رصدگر در لحظه غروب خورشیدِ روز بیستونهم ماه قبل بستگی دارد. در واقع در این تقویم کارشناسان با محاسبه مشخصههای ماه و خورشید در زمان غروب خورشیدِ روز بیستونهم ماه قمری و مقایسه آن با معیارها و رکوردها، وضعیت رؤیتپذیری هلال ماه را پیش بینی میکنند.
این امکان وجود دارد که هلال ماه نو در مکانی بر روی کره زمین، دقایقی بعد از غروب خورشید روز بیستونهم رؤیت شود و در مکان دیگری رؤیت نشود که این اختلافِ یک شبانهروزی در رؤیت هلال ماههای قمری، اختلاف یک شبانهروزی را در تقویم هجری قمری هلالی کشورهای اسلامی سبب میشود.
مطابق حکم شرعی اگر هلال ماه در شامگاه بیستونهم ماه رؤیت شود، آن ماه به پایان رسیده و فردا اول ماه بعد است؛ ولی اگر هلال ماه در شامگاه روز بیستونهم رویت نشد، ماه 30 روزه میشود. بنابراین ماه قمری نمیتواند 28 روزه یا 31 روزه باشد. ضمن آنکه در تقویم هجری قمری هلالی، برای توالی ماههای 29 و 30 روزه نظم و قاعده مشخصی وجود ندارد. از این رو ممکن است چند ماه متوالی 29 روزه یا 30 روزه وجود داشته باشد.
تقویم هجری قمری قراردادی
تاریخنویسان و سایر پژوهشگران برای سهولت در محاسبات روزمرّه تقویم هجری قمری و برطرف کردن اشکالات ناشی از اختلاف در تقویم هجری قمری هلالی در کشورهای اسلامی، از تقویمی به نام تقویم هجری قمری قراردادی» استفاده می کنند. البته این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمری کاربردی ندارد.
مبداء تقویم و نام ماههای این تقویم همانند تقویم هجری قمری هلالی است. اما تعداد شبانهروز ماههای این تقویم، متناوباً 30 و 29 شبانهروز است. یعنی ماه محرّم 30 شبانهروز، ماه صفر 29 شبانهروز و همینطور تا آخر در نظر گرفته میشود. البته همانطور که ذکر شد، این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمریِ تقویم کشورهای اسلامی کاربردی ندارد.
محاسبه عددی تاریخ واقعه عاشورا
همانطور که ذکر شد، مبدأ هر دوی این تقویم ها یکی است. اما طول سال آنها با یکدیگر متفاوت است. در واقع طول سال قمری به طور متوسط 10.87513 شبانهروز کمتر از سال شمسی است و همین باعت اختلاف 43 ساله بین این دو تقویم شده است. بسیاری از مردم، این مسئله را با جابه جایی ماه مبارک رمضان در بین فصول سال تجربه کردهاند.
یک روش به دست آوردن تاریخ هجری شمسی واقعه عاشورا، استفاده از همین مقادیر متوسط طول سال شمسی و قمری است. امسال، اول محرم 1432 مصادف با سهشنبه 16 آذر 1389 بود.
با توجه به اینکه از اول محرم سال 61 هجری به اندازه 1371 سال قمری گذشته، پس از آن روز به اندازه 485837.25 شبانهروز طی شده است که اگر این عدد را بر طول متوسط سال شمسی تقسیم کنیم به 1330 سال و 65 روز میرسیم. این بدان معنی است که اگر از 16 آذر 1389 به این اندازه به عقب برویم به 11 مهر 59 هجری شمسی میرسیم که مقارن با اول محرم سال 61 هجری قمری است. بنابراین با این محاسبه ساده درخواهیم یافت که 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری قمری مقارن با 20 مهر سال 59 هجری شمسی است.
محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رؤیت هلال
با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرمافزارهایی مانند Accurate Times) مشخص میشود که اول محرم 61 هجری قمری برابر با 1 اکتبر 680 میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با 10 اکتبر 680 میلادی (ژولی) یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ میتواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.
حال با مراجعه به نرمافزارهایی مانند Moon Calculator مشخص میشود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال 61 هجری در ساعت 17:11 به وقت محلّی روز 28 سپتامبر 680 میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، 29 سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از 11 درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از 8 درجه است. رؤیت چنین هلالی با چشم غیرمسلّح ممکن است؛ بنابراین پیشبینی میشود که 30 سپتامبر 680 میلادی مقارن با اول محرم 61 هجری قمری باشد. بنابراین 10 محرم مقارن با 9 اکتبر 680 میلادی یا سهشنبه 20 مهر 59 هجری شمسی میشود.
مطابق این بررسی نتیجه میشود که واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) در روز سهشنبه 20 یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است.
یک درهم معادل است با: 3/25 گرم
یک مثقال معادل است با: 4/608 گرم یا 24 نخود یا 72 جو
یک رطل عراقی معادل است با: 91 مثقال
یک رطل مدنی معادل است با: 1/5 برابر یک رطل عراقی
یک صاع معادل است با: 614/2 مثقال
هر فندق معادل است با: یک قاشق چایخوری
هر گردو معادل است با: یک قاشق غذاخوری
در کتاب اصول تشیع، فهرست مختصری از مواردی بیان شده است که نشانگر بهتر شدن موقعیت شیعه بعد از ظهور صفویه نسبت به قبل از آن است که عبارتند از:
1- شیعه پیش از صفویه در اقلیت بوده و پس از صفویه اکثریت شد.
2- شیعه پیش از صفویه محکوم بود، بعد از صفویه حاکم گردید.
3- شیعه پیش از صفویه نمی توانست آزاد به کربلا برود ولی بعد از آن میتوانست.
4- شیعه پیش از صفویه نمی توانست نام امام حسین ع را بر زبان بیاورد ولی بعد از صفویه می توانست برای آن حضرت ع عزاداری کند.
5- شیعه پیش از صفویه در زندان زیر شکنجه و تحت تعقیب بود، ولی بعد از صفویه آزاد و پیروز.
6- شیعه پیش از صفویه نمی توانست اعمال مذهبیِ خود را آشکار انجام دهد، ولی بعد از صفویه می توانست اعمال مذهبی خود را آشکار انجام دهد.
7- مذهب رسمی مملکت پیش از صفویه، تسنّن بود و بعد از صفویه، تشیّع.
8- سلطان مملکت پیش از صفویه سنّی بود و بعد از صفویه، شیعه.
9- پیش از صفویه دوستی حضرت علی ع جرم و خیانت بود و بعد از صفویه مایه افتخار.
10- پیش از صفویه حاکم های وقت در تعقیب زوّار ائمّه اطهار ع بودند، ولی بعد از صفویه چکمه ها به گردن انداخته و خود را کلب آستان رضا ع می خواندند و پیاده از اصفهان به مشهد می رفتند.
11- پیش از صفویه حکومت ها آب بر قبر ائمّه اطهار ع می بستند و خراب می کردند، ولی بعد از صفویه گنبد را طلا می کنند و ضریح را نقره.
12- پیش از صفویه زیارت مشهد و کربلا عمل غیردینی و قدغن بود، و بعد از صفویه زیارت ائمه اطهار ع شعار رسمی دینی اعلام شد و زائر را لقب کربلائی و مشهدی بخشیدند.
13- پیش از صفویه علمای شیعه پیوسته سپر تیرهای حکومت بودند و بعد از صفویه در عزیزترین شرائط زندگی می کنند.
14- پیش از صفویه علمای شیعه حق دخالت در امور حکومت را نداشتند ولی بعد از صفویه مورد م قرار میگرفتند.
15- پیش از صفویه حکومت ها با زور و زر حکومت را به دست می آوردند، اما بعد از صفویه به اذن حاکم شرع.
16- تشیع پیش از صفویه تشکیلات منظم و رسمیتی نداشت ولی بعد از صفویه دارای تشکیلات شد.[1]
پاسخ:[1]
بر طبق فتوای مراجع معظّم تقلید، قبله نماهاى معمولى در صورتى که سالم باشد، از وسائل خوب براى شناخت قبله است و گمانِ حاصل از آن کمتر از راه هاى دیگر نیست، بلکه غالباً دقیقتر است.[2]
حضرت آیت الله ای نیز در رابطه با تشخیص قبله توسط قبله نما فرموده اند: اعتماد بر شاخص یا قبله نما در صورتى که موجب اطمینان براى مکلّف شود، صحیح است و باید طبق آن عمل گردد.»[3]
حال که قطب نما قابل اعتماد است و موجب گمان می شود، اگر انسان از روی یقین یا گمان به جهتی نماز بخواند و بعد بفهمد که خطا کرده و قبله در جهت دیگری بوده است، از دو صورت بیرون نیست:
1- اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، ما بین دو طرف راست و چپ باشد، نمازهای خوانده شده صحیح است و لو اینکه هنوز وقت نماز باقی باشد. حتی اگر در اثناء نماز فهمید که چنین خطایی صورت گرفته است، بقیه نماز را رو به قبله بایستد و نماز را ادامه دهد و دیگر نیازی به اعاده ندارد.
2- اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، از ما بین دو طرف راست و چپ، کند، اگر هنوز وقت نماز باقی است اعاده کند، اما اگر وقت نماز گذشته است نیازی به اعاده ندارد و نمازهای خوانده شده صحیح است، حتی اگر نمازهایی که قبلاً خوانده پشت به قبله بوده باشد، بله احتیاط استحبابی در آن است که نمازها را قضا نماید.[4]
بنابراین با توجه به اعتبار تعیین قبله توسط قبله نما، اگر بعد از گذشتن وقتِ نماز بفهمد قبلهنمائی که بدان اعتماد کرده و بر طبق آن نماز خوانده است اشکالی داشته و نشانگر جهت قبله نبوده است، لازم نیست نمازهایی را که خوانده است، قضا نماید.
[1] - سایت اسلام کوئیست: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa648 ، کد سایت fa648 کد بایگانی 595 نمایه اشتباه در تعیین جهت قبله
[2] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج1، ص: 433،مسأله782.
[3] - أجوبة الاستفتاءات (بالفارسیة)، ص: 74.
[4] - وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام الخمینی)، مسألة 4، ص 129.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
برخلاف مفوّضه و معتزله که به طور کلی خداوند متعال را از دخالت داشتن در جریانات زندگی بشر معزول و هیچکاره می دانند، و برخلاف اشاعره که تمام اختیارات را از بشر سلب و به خداوند متعال نسبت می دهند؛ امامیه و مذهب تشیع قائل است که اختیار قسمتی از مقدّمات عمل، در دست ما است و قسمت بیشتر آن در دست خداوند متعال است. و خلاصه نه جبر است و نه تفویض بلکه امری است میان این دو.
بنابراین آن مقدار از مقدّماتی که خداوند متعال در اختیار ما گذاشته باید آنها را فراهم کنیم، و آن مقدّماتی که از اختیار ما بیرون است نسبت به آنها باید دعا کنیم و از خداوند متعال بخواهیم. بنابراین وقتی دعا را به بقیه اسباب موجوده ضمیمه کنیم خود را به مهمترین اعمالی که برای بشر تصور می شود قادر می بینیم، زیرا آن قسمت موجود از مقدّمات را از خودمان فراهم می کنیم و قسمتی که موجود نیست، مقدمه به دست آوردنش که دعا است در اختیار ماست، پس با ضمیمه کردن دعا به سائر مقدمات، اختیار همه کارهای مهم در دست ما است.
اما به عقیده معتزله که همه اختیارات را در دست بشر و خدا را از امور بشر معزول میداند، دیگر جائی برای دعاکردن باقی نمیماند، همانطوری که به عقیده اشاعره که همه اختیارات در دست خداوند متعال است و همه چیز طبق قضا و قدر باید پیش برود نیز دعا هیچ معنائی ندارد.»
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
در اصطلاح شیعه غیبت، اسم زمانی است که شیعیان نه دسترسی به پیغمبر دارند نه به امام ع و نه نائبهای خاص آن حضرت، بلکه امور شیعه در آن زمان به نائبهای عام واگذار شده است. و غرض از نائبهای عام این است که امام زمان(عج) یک صفاتی را به طور کلّی بیان فرموده و دستور داده است که هر کس دارای این صفات بود از او تقلید کنید.
و فقهای ما هنگامی که درباره این صفات بحث میکنند آنها را به چند شرط که اهم آنها افقهیت» یعنی در علم فقه داناتر از دیگران بودن، و عدالت» یعنی ایمان و پرهیزکاری به حدی که انسان را از ارتکاب محرّمات و ترک واجبات نگهداری کند، و تشیع» یعنی معتقد بودن به مذهب حقه دوازده امامی، میباشد، تفسیر میکنند.
اما راجع به تعیین شخصی که دارای این صفات هست، نه خود امام ع مستقیماً دخالت فرموده که مثلاً بفرماید فلان مجتهد نائب من است و نه صددرصد به آراء عامه و انتخابات و دموکراسی واگذار کرده است، بلکه به تشخیص اهل خبره و دانشمندانی که بتوانند اعلم را از غیر اعلم تشخیص دهند و یا شیاع و شهرتی که منشأش همان اجماع اهل علم و اهل خبره میباشد، واگذار کرده است.»
بعضی از مدارک تاریخی که نشان میدهد شهربانو دختر یزدگرد سوم است بدین قرار است:[1]
1- مرحوم شیخ مفید میفرماید: و کان للحسین ستة اولاد، علی بن الحسین الاکبر، کنیته ابومحمد و امّه شاه ن بنت کسری یزدجرد.؛[2] یعنی برای حضرت حسین شش عدد اولاد بود، اولی علی بن حسین اولاد بزرگ آن حضرت کنیهاش ابومحمد و مادرش شاه ن دختر یزدجرد پادشاه ایران بود.
2- در مناقب نقل میکند هنگامی که اسیران فارس را به مدینه وارد کردند، عمر خواست زنها را بفروشد و مردها را بندههای عرب قرار دهد تا در حال طواف و سعی، حاجیهای بیمار و بیحال و پیرمرد را کول گرفته طواف دهند. حضرت امیرالمؤمنین فرمودند:
رسول خدا فرمود: بزرگواران هر قومی را احترام کنید، اگرچه با شما مخالف و دشمن باشند، و این جماعت فارس مردمانی دانشمند و بزرگوارند، همانا سر تسلیم در مقابل ما فرود آورند و اسلام را قبول کردند، پس من از این اسیران فارس حق خودم و حق بنیهاشم را آزاد کردم.
مهاجر و انصار گفتند: ای برادر پیغمبرخدا، ما هم حق خود را به تو واگذار کردیم، حضرت علی فرمود: خدایا شاهد باش که اینها به من بخشیدند و من هم قبول کردم و همه را آزاد نمودم. عمر گفت علی بن ابیطالب پیشدستی کرد و تصمیم مرا درباره عجمها بر هم زد.
سپس گروهی از اهل مدینه در دختران پادشاهان رغبت کردند، حضرت علی فرمود: آنها را مجبور نکنید، اختیار را به دست خودشان بدهید. یکی از بزرگان عرب به سوی شهربانو دختر یزدگرد اشاره کرد، شهربانو خود را پوشیده و اظهار بیمیلی کرد. به او گفتند آیا شوهر میخواهی؟ شهربانو سکوت کرد.
امیرالمؤمنین فرمود: راضی شد، و باقی ماند انتخاب شوهر، دوباره درباره شوهر سؤال کردند، آنگاه امام حسین را انتخاب کرد و حضرت علی به حذیفه فرمود: عقد او را برای امام حسین جاری سازد.
3- شیخ مفید در ارشاد[3] نقل میکند: علی بن الحسین، مادرش شاه ن دختر یزدجرد پسر شهریار پسر کسری بود، و گفته شده است که اسم مادرش شهربانو بوده است، و حضرت علی حریث بن جابر حنفی را به یک ناحیهای از مشرق زمین حکومت داد.
حریث، دو دختر یزدجرد پادشاه، پسر کسری را به سوی او فرستاد، از آن دو دختر، شاه ن را به فرزندش حسین عطا فرمود و زین العابدین از آن متولد شد
اوّلاً حدیث ثقلین با عبارت کتابالله و سنّتی» دارای سند درستی نیست و در سندش افراد ضعیفی هستند و همچنین در کتاب غیرمعتبری مانند تاریخ طبری نقل شده است، لذا نمیتوانیم آن را به پیغمبراکرم ص نسبت بدهیم.
ثانیاً به خاطر عبارت لَنْ تَضِلّوا اَبَداً» که در متن حدیث آمده است، اشکالاتی به عبارت کتابالله و سنّتی» وارد است. اشکال اول اینکه جز عترت رسول اکرم ص در طول عمر مبارکشان، مردم از سنت و سیره رسول اکرم ص به اندازه مایحتاج و کافی بهره نبردند و حتی بسیاری از افراد اصلاً آن حضرت ص را ندیدند از جمله آیندگان و لذا خود این بیان هم که فرموده: من سنت خود را در میان شما گذاشتم.» نعوذبالله دروغ میشود.
اگر هم دروغ نباشد باعث انحراف و برخلاف عبارت لن تضلّوا ابدا» است، زیرا مردم یا از آن بی اطلاع بودند یا به قدر نیاز و کافی از آن بهرهمند نبودند، لذا منحرف میشدند، و تنها عترت آن حضرت ص بودند که همیشه در کنار آن حضرت ص حضور داشتند و آن حضرت ص علوم و اسرار را به آنها می آموخت.
اشکال دیگر اینکه، از طرفی در سنت، اختلاف و آراء و قرائتها و تفسیرهای مختلفی است و از طرف دیگر، سنتْ صامت است و زبان گویا نیست تا نظر درست را از نادرست بیان کند. لذا حتماً در اینجا به اشخاصی نیاز است که ناطق و مفسّر و معصوم و بیانکننده سنّتِ نبوی باشند تا افراد به ضلالت و گمراهی نروند، که این سنّت گویا و قرآن ناطق، همان عترت رسول اکرم ص هستند.
لذا به نظر میرسد عبارت کتابالله و عترتی» صحیح است.[1]
در کتاب اصول تشیع آمده است:
سنت عبارت است از گفتار و کردار و امضای معصوم نسبت به عمل کسی؛ مثلاً گاهی رسول اکرم ص میفرمایند: نماز صبح دو رکعت است.»؛ گاهی خود آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت میخوانند؛ و گاهی نیز شخصی در حضور آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت میخواند و حضرت ص هم ملتفت میشود به عمل او و چیزی نمیگوید.[1]
سوال:
آیا امامان و پیامبران معصوم، قدرت بر گناه دارند یا ندارند؟ زیرا اگر قدرت بر گناه داشته باشند نمیشود به آنها در راه رسیدن به کمال اعتماد کرد، از آنجا که احتمال دارد مرتکب گناه شوند و ما بیخبر باشیم، و اگر قدرت بر گناه نداشته باشند که اصلاً عصمت و اعمال نیک آنها ارزشی ندارد.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
پاسخ:
صادر شدن معصیت از پیامبران و امامان محال است در عین حالیکه تحت قدرت و اراده آنها است، یعنی چون هیچگاه اراده گناه نمیکنند لذا صدور گناه از آنها محال است نه اینکه چون محال بوده آنها هم اراده نکردهاند. به اصطلاح دیگر نباید محال ذاتی را با محال وقوعی با هم خلط کرد. در بحث عصمت، محال وقوعی مطرح است نه ذاتی.
[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 40
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
ناتوان دانستن خداوند متعال تفکری اشتباه است که بسیاری از دانشمندان از جمله دانشمند بزرگ معتزله آقای نظام نیز به همین مطلب ملتزم شده اند.[2]
ذات فعل، مقدور خداوند متعال است، نهایت اینکه با فرض اینکه خداوند اراده نمیکند صدورش محال است.
به عبارت واضح تر:
صدور قبیح از خداوند متعال محال است نه غیرمقدور، و این دو با هم فرق دارند. زیرا ممکن است همان قدرت و اراده خدا (یا ذات او) انجام عمل قبیح را محال کرده باشد، یعنی چون اراده و قدرت او تعلق گرفته است به اینکه آن عمل قبیح صادر نشود، لذا محال شده است، نه اینکه چون انجام آن عمل قبیح محال بود خداوند اراده نکرده است لذا ناتوان است. پس در عین اینکه تحت اراده و اختیار و قدرت الهی بوده، محال است.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
معنای امامت به طور فشرده عبارت است از شریک قرآن» یا همتای قرآن». چنانچه بزرگترین دلیل امامت که حدیث ثقلین باشد به این نکته اشاره میکند. یعنی امام از نظر علمی همانند قرآن است، همانطوریکه درباره قرآن آیه شریفه میفرماید: وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ؛[2] هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابِ بیان کننده وجود دارد»؛ درباره امام[3] هم میفرماید: وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ؛[4] و هر چیزی را در (قلب و جان) پیشوا و امامِ بیان کننده، برشمردیم.»
پس امام باید به تمام قرآن محیط و عالم باشد، با این فرق که قرآن به طور مجمل همه چیز را دارد، لذا در آیه میفرماید همه تر و خشک در کتاب هست و دیگر نفرموده است که چگونه است، آیا به نحو اجمال یا تفصیل؛ اما درباره امام نمیفرماید که همه چیز در ذات امام هست، بلکه میفرماید: احصیناه» یعنی همه چیز را یک یک برشمردیم، زیرا احصاء به معنی این است که چیزی را یک یک از اول تا آخر به طور تفصیل بشماری، و درباره علم امام میفرماید اِحصاء کردیم، یعنی علمش بسیار محیط و گسترده است، البته این از ناحیه ما است نه اینکه با تعلم و آموزش باشد.
و این است مراد ما از اینکه گفتیم امام از نظر علمی همتای قرآن است، یا در زیارت امام زمان عرض میکنیم: السلام علیک یا شریک القرآن» و عقلاً هم باید چنین کسی پیشوا و مرجع علمیِ امت باشد.
و امام پیشوائیِ عملیِ امام به واسطه عصمت اوست، معنای عمصت هم وقتی دقت کنیم برگشتش به این است که گفتار و کردار او صددرصد از اول عمر تا آخر عمر طبق قرآن و موافق آن باشد، به طوریکه اگر قرآن بنا باشد به شکل یک انسان مجسّم شود، به شکل امام درآید، و اگر وجود خارجی امام را با تمام اوصاف و افعالش از عالم وجود خارجی به مرحله وجود لفظی یا کتبی برگردانیم همان قرآن خواهد شود بدون تفاوت.
و این است معنای اینکه امام در صفین به خوارج فرمود: این قرآنها که بر سر نیزهها بلند کردهاند قرآن صامت و ساکت است و من قرآن ناطقم.
پس نتیجه این شد که امامت یعنی پیشوائی علمی و عملیِ امت و مفسّرِ قرآن بودن در علم و عمل، چه اعمال فردی و چه اعمال ی و حکومتی.
درباره این سایت